کتاب "تفکر زائد"
چاپ بیستم، سال 1387، تهران
نوشتهٔ پشت جلد:
تفكر زايد پندار و توهمي است كه در لباس انديشه متجلي ميگردد. تا زماني كه اين نوع تفكر (و در حقيقت توهم) حاكم بر ذهن است، زندگي و هستي انسان در ابري از تيرگي خواهد گذشت ـ بي هيچ هدف و مسير روشن و بدون كمترين تسلط بر زندگي.
کتاب "تفکر زائد" توسط نشر دارالهادی به عربي نيز ترجمه و منتشر شده است:
همچنین این کتاب به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است:
» برای خواندن چند صفحهٔ اول این کتاب(فارسی)، بروی اینجــا کلیک کنید.
» فهرست موضوعی کتاب «تفکرزائد» را از اینجا میتوانید دریافت کنید. با تشکر از حمیدرضا برای تهیهٔ این فهرست.
» در صورتیکه قبلاً این کتاب را مطالعه کردهاید و مایلید نظری دربارهٔ آن بنویسید، در بخش نظرات (در پایین، قسمت "ارسال يک نظر")، میتوانید نظرتان را بنویسید تا بر روی همین صفحه قرار گیرد.
+ برای دریافت اطلاعات دربارهٔ نحوهٔ تهیه DVD کامل سایت، حاوی تمامی فایلهای سایت از جمله فایلهای تمامی جلسات، مصاحبهها و گفتگوها، به صفحهٔ سفارش محصولات مراجعه نمائید. (اینجـا کلیک کنید.)
------
» جهت تهیهٔ DVD کامل وبسایت محمدجعفر مصفا، حاوی تمامی فایلهای سایت از جمله فایلهای تمامی جلسات، پرسش پاسخها، قطعهویدیوها، مصاحبهها و گفتگوها و ...، به صفحهٔ سفارش محصولات مراجعه نمایید.
» برای اطلاع از تازههای سایت، انتشار هر کتاب، مقاله یا مصاحبهٔ جدید، انتشار محتوای تازه و برگزاری جلسات خودشناسی به سخنرانی محمدجعفر مصفا، میتوانید در بخش خبرنامه عضو شوید.
» برای اطلاع از تازههای سایت، انتشار هر کتاب، مقاله یا مصاحبهٔ جدید، انتشار محتوای تازه و برگزاری جلسات خودشناسی به سخنرانی محمدجعفر مصفا، میتوانید در بخش خبرنامه عضو شوید.
۲۵ نظر :
بسيار پرمحتوا و آگاهي دهنده و بيانگر جوهر انديشهء آقاي مصفا است. اين کتاب بهتر و بيشتر توسط کساني قابل درک است که وجود فکر زايد را در خود حس کردهاند.
اين کتاب اصلیترين کتابی هست که اصول ديدگاه آقای مصفا در آن آمده. ايشان اولين کتابی را که برای خواندن معرفی میکنند، همين کتاب است. بسيار غنی و بدور از زوائد و پراکندهگويی است.
معمولا ما آدمها بعد از یک مطالعه تاثیرگذار خوراک ذهنی تازه و چشم انداز جدیدی برای سیر آفاق فکری خود پیدا میکنیم اما بعد از خواندن تنها چند صفحه از این کتاب اگر از حداقل آمادگی ذهنی برخوردار باشید درست مثل نئو فضای وحشت انگیز ماتریکس را حس خواهید کرد. به امید روزی که به درک حقیقت وجود خود نائل شویم.
نوبسنده متاسفانه با فلسفه علم آشنايی ندارد. بنابراين براي ذهنهای ساده حرفهايش حکم کلمات قصار را دارد ولی برای ذهنهای عميق سطحی بودن آن اشکار است . برای مثال نويسنده خواندن کتابهای نظری را منع میکند! يا نويسنده منابع خود را که کريشنامورتی و ... باشد معرفی نمیکند. يا اصولا متوجه نيست که بهم خوردن رابطه عين و ذهن به آن شدتی که مورد نظر اوست هرگز اتفاق نمیافتد. ترس همچنان سرجايش هست همچنانکه نويسنده نتوانسته است از آن بگريزد! مطالب زياد است که بماند برای بعد. با اينهمه تاثير کتاب مثل آثار کريشنامورتی موقتی است و هنگاميکه آدمی با واقعيتهای عينی جامعه مواجه میشود در آنی ناپديد میگردند.
ارزشها قراردادی هستند ولی برای جوانان ابزارند. انگیزهاند . برای سن آقای مصفا ارزش مهم نيست. کنار گذاشتن ارزشها بمعنای مردن است. زبان جامعه زبان ارزشی است . ولی عقلانيت به ما کمک میکند که فريب ارزشها را نخوريم. اینجا منطق فازی لازم است. شدن برای جوان يک ضرورت است. رفتن برای افراد مسن يک ضرورت است. جلوی شدنها را نگيريم. عرفان هزار سال است که دارد اين کار رامیکند. بس است.
اين کتاب يک کتاب "عالمانه" و "دانشمندانه" نيست و از روي دانش و سواد نوشته نشده است، افرادي که به اين کتاب (و بطور کلي آثار مصفا) با ديد سواد و دانش نگاه ميکنند و نياز به "ذکر منبع و مأخذ" دارند، لب و جان اين کتاب و اينگونه کتابها را نگرفتهاند. (محو ميبايد نه نحو اينجا، بدان...). کلیگويی، شعار و مغلقپراکني هيچگاه جلوي نورفشاني ماه را نميگيرد. خواندن اين کتاب و ديگر کتابهای مصفا و کريشنامورتی از روي سواد و دانش، ره بجايي نميبرد، بلکه بايد آن را در خود حس کرد و ديـد. با بينش بايد خواند، نه با دانش. چرا که "خود حقيقت نقد حال ماست آن". داستان نحوی و کشتيبان در مثنوی اين موضوع را خوب توضيح داده است. همينطور بارها و بارها کريشنامورتي به مخاطبانش اين موضوع بينش را گوشزد ميکند. کتاب تفکر زايد و آگاهي آقاي مصفا از اصليترين و محوريترين و پرمحتواترين آثار وي است.
اين کتاب از نظر من مزيت خاصی دارد و آن اين است که اصول خودشناسی را بسيار ساده توضيح داده است (نبايد اين مزيت را دست کم گرفت) دوما اينکه تقريبا همه اصول خودشناسی را گوشزد کرده است و اگر کسی علاقه به شناخت خود داشته باشد بهترين کتاب است و اگر هم علاقهای نداشته باشد احتمالا کتاب جالبی نخواهد بود. البته من (آگاهی) را پرمحتواترین کتاب ایشان میدانم ولی برای شروع (تفکر زائد) بهتر است.
من حرفهای نادر رو در مورد اين کتاب کاملاْ قبول دارم. و اضافه میکنم که من چندين بار اين کتاب رو خواندهام و حتی يک جملهء زائد و بيهوده در اين کتاب نديدم. روشن و واضح موضوعات توضيح داده شدهاند. و اگر کسی بعد از اين کتاب، کتاب آگاهی را بخواند خيلی خيلی مفيد است. و برعکس اکثر کتابهای روانشناسی که آدم را تخدير میکند و آدم را هپروتی بار میآورد، اين کتاب اثر هی زننده دارد بطوريکه بعضی وقتها آدم میترسد ادامه بخواندنش دهد چون آدم را با خودش روبرو میکند! من شخصاْ بعد از خواندن کتابهای مصفا ديگر خواندن کتابهای روانشناسی را ترک کردهام، چون آنها چيزی جز سرگرمی انسان در "خود"ش برای انسان ندارد. اما اين کتاب انسان را متوجه خطر "خود" يا همان هويتفکری - که چه نام دقيقی هم هست - میکند.
اين بهترين کتاب برای شناخت خود است ........افرين به ذهن اين ارگانيسم ....
کتاب بسیار مفیدی برای برای شناخت خود اصیل و دور از دست انسان است. کسی به اهمیت این کتاب پی می برد که "تفکر زاید"را در زندگی تجربه کرده است.
سال اولی که دانشگاه قبول شدم یه انسان خیلی ساده بودم که فکر میکردم اگه من خوب باشم دیگران هم خوب خواهند بود و اگه خوبی کنم خوبی میبینم ولی وقتی وارد خوابگاه شدم همه چیز عوض شد و دیدم باب خیلی از قافله پرتم ولی قبل از دانشگاه این قرار رو با خودم گذاشته بودم که اگه سراسری قبول نشدم سر به بیابون میزارم و ...ته دلم دوس داشتم قبول نشم تا یه جورایی از این زندگی سخت راحت بشم ولی متاسفانه قبول شدم اونم از نوع روزانه اش...وقتی رفتم تو دانشگاه دیدم بابا هیچی اونجوری نیست که میگن و همه چی الکیه و فقط باید نظر استاد رو جلب کنی و بگردی ببینی از کجا ها سوال میده...
و اما بقیه اش شاید بقول آقای مصفا فاصله ی بین دو سکو برای من خیلی زیاد بود که با قبول شدن تو دانشگاه هم این فاصله پر نشد و وقتی اولین بار وارد شهر غریبی که توش قبول شده بودم شدم خیلی ترسیدم همش دنبال همشهریام میگشتم ولی متاسفانه هم شهری و هم زبان خودم اونجا پیدا نمیشد و این خیلی بیشتر عذابم میداد نه زبان اونا رو میفهمیدم و نه دانشگاه اونی بود که فکر میکردم و از همه بدتر خوابگاه بود که فاصله ی طبقاتی توش موج میزد اکثر بچه هایی که اونجا بودن کس و کار داشتن و همش بهشون زنگ میزدن ولی من هیچکس رو نداشتم وفقط هفته ای یه بار ننم زنگ میزد ببینه زنده ام یا نه شرایط خیلی دشواری بود بعد از اون همه سرکوفتایی که خورده بودم بالاخره موفق شده بودم تو داشنگاه قبول بشم ولی شلاق سرکوفتارو هنوز رو روحم حس میکردم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده بود....
فکر میکردم وقتی دانشجو بشم دیگه همه به یه چشم دیگه نگام میکنن ولی اینجوری نشد و حس میکردم حالا باید به استادا حساب پس بدم و اون موقع عجیب خودمو زدم به گیجی و منیکه میخواستم همیشه خودمو آدم جدی ای نشون بدم تصمیم گرفتم خودمو به احمق بودن بزنم انگار میخواستم جلب توجه کنم و سر کلاس چه مسخره بازیا که در نمی آوردم نیکه معدل دیپلمم بالای 18 بود ترم اول مشروط شدم ولی انگار لذت میبردم منیکه همیشه باید شاگرد اول کلاس باشم شاگرد آخر کلاس تو دانشگاه بودم و بهش افتخارم میکردم رفتم دنبال دوستاز جنس مخالف و حتی سیگار هم میکشیدم یه جورایی هم احساس ترس میکردم هم احساس اینکه هر کاری بخوام میتونم بکنم و از همون موقع تصمیم گرفتم که خودمو بشناسم و دلیل رفتارامو نمیدونستم انگار روزگار ناخواسته منو تو خط خودشناسی قرار داده بود اون موقع با این کتابا شروع کردم که میگه عشق بورز و خودت باش و رمانای کوییلو و...هر چی جلوتر میرفتم بیشتر بیخیال میشدم و حتی وقتی استاد یه بار از کلاس بیرونم کرد خنده ام گرفت و راحت رفتم بیرون..
و ادامه اش:منیکه همیشه یه گوشم به این بود که دیگران چه نظری راجه بهم دارن انگار نظر دیگران برام باد هوا شده بود و تا اونجایی که میتونستم دیگرانو تحقیر میکردم منکه همیشه تو حرف زدن کم می آوردم بد جور زبونم باز شده بود و یه تیکه هایی بار دیگرون میکردم که خودمم تا حالا نشنیده بودم منیکه همیشه به بچه ی خوب ساکت معروف بودم اینقدر حرف میزدم و اینقدر نیش زبون میزدم که حد نداشت و کافی بود حس کنم کسی میخواد تحقیرم کنه اینقدر تیکه بارش میکردم که آرزوی مرگ بکنه حس میکردم دارم خودمو خالی میکنم ولی خالی نمیشدم همش تند تند حس میکردم دارم تحقیر میشم و از خودم دفاع میکردم حتی شعر هم میگفتم خشم ورزیدن برام لذت بخش بود ولی دوباره پر از خشم میشدم انگار پایانی براش نبود...
خلاصه ترم دوم هم گذشت و چون سر یه امتحانش نرفتم بازم مشروط شدم و تابستون شد و تو تابستون رفتم یه شهر دیگه خونه عمه ام اونجا کار کنم واسه عمه ام و اوجا هم میخواستم این روال قبلی رو ادامه بدم ولی نا خود آگاه متوجه شدم که این خشم ورزیدن و خالی شدن انگار پایانی براش نیست از یه طرف حس میکردم مدام باید از خودم دفاع کنم از یه طرف از این دفاع کردنا خسته شده بودم و زندگی برام تیره و تار شده بود آدمایی رو میدیدم که متقابلا رفتارایی که با من میشه با اونام میشه ولی اونا احساس رنجش نمیکنن خیلی بور شدم وحس کردم که مشکل از منه البته از قبل هم بگی نگی میدوستم ولی میگفتم چطور ممکنه؟من که آدم خیلی خوبی ام این دیگران که میخوان منو تحقیر کنن..از اون به بعد دوباره با یه حالت نا امیدی سروع کردم به خوندن این کتابایی که تو بازاره از نوع وین دایر و اینا..
ترم سوم با یه سری بچه ها هم اتاقی شدم که بچه هایی بودن که زیاد در بند هویت و اینجور چیزا نبودن و باز هم بیشتر حس کردم که مشکل از منه واقعا نا امید بودم میدونستم مشکل دارم ولی نمیدونستم چیه و از هر چی کتاب بود نا امید شده بودم ولی همش به خودم امیدواریمیدادم که من بهتر میشم ولی کی؟نمیدونستم.تا اینکه یه روز تو سایت کلوب تو یکی از کلوبا یه پسر کوهدشتی آدرس سایت آقای مصفا رو گذاشته بود و نوشته بود فرصت رهایی رو از دست ندهید منیکه هیچوقت به سایتایی که دیگران معرفی میکنن سر نمیزنم اینبار اتفاقی وارد سایتشون شدم و یه جورایی جا خوردم رفتم کتاب رابطه رو از طریق سایت گوش دادم کارم شده بود این که برم کافی نت و کتاب رابزه رو گوش بدم و وقتی فهمیدم که باید خود رو از دست بدهم یه جورایی عقب نشینی کردم مثل کسیکه بگه این یه مورد رو بیخیال ولی به هر حال نه راه پس داشتم و نه راه پیش و میشه گفت جز این راهی داشتم چون میدونستم مشکل از کجاست دیگه از اون موقع اصلا درس نمیخوندم و فقط کتابای خودشناسی میخوندم و ترم سه هم مشروط شدم ولی انگار نه انگار تا اینکه گذشت و ترم چهارم هم مشروط شدم و از دانشگاه اخراجم کردن و ننم اولاش خیلی بدش اومد ولی وقتی دید من اون نوید تو سری خوری نیستم که رفت دانشگاه و خیلی راحت جلو عمه و خاله و دایی می ایستادم بدون اینکه عصبانی بشم یا خجالت بکشم ته دلش بهم افتخارم میکرد...
مادرم فقط نگران این بود که اون موسسه ای که به بچه هایی که درس میخونن پول میده پ.لی که به من میده رو قطع کنه و مدتی هم قطع کردن ولی بعدش ازم دلیل خواستن و منم با قدرت دلایلم رو براشون گفتم تا اینکه گفتن باید با رییس موسسه صحبت کنی وقتی باهاش صحبت کردم خیلی راحت بودم و حتی گفت دوست دارم از نزدیک ببینمت مام گفتیم چاکر شوماییم و قرار شد که بخونم و کنکور زبان امتحان بدم چیزی که علاقه داشتم...خلاصه اگه کتابای آقای مصفا نبود خدا میدونه از کجا سر در می آوردم
یکی از تاثیر گذار ترین کتاب های بود که خوندم. بسیار ممنون
بنده هم سرگذشتی مثل نوید دارم
میدونستم یه چیزی داره خفم میکنه ولی نمیدونستم چیه
من کاری ندارم که کتابهای آقای مصفا و جلسات شرح مثنوی چقدر مفید بوده و غیره
من فقط بابت یه چیز از آقای مصفا و آقا داوود ممنونم و اون هم اینه: که کسی که داره خفم میکنه رو بهم نشون دادن
همین
خداحافظ
آخه تا قبل از خواندن کتاب های مصفا احساس ناراحتی و ترس و خفگی و نارضایتی داشتم ولی نمیدونستم چرا!!?? ولی الآن میدونم تقصیر از چیه
با تشکر از جناب مصفا ، فایل صوتی این کتاب را گوش کردم این کتاب برای افرادی که با من ذهنی یعنی با داشته های ذهنی خود و با قضاوت مطالعه می کنند خیلی دردناک است ولی برای افرادی که بدون قضاوت ذهنی این کتاب را مطالعه کنند مطالب آن در شناخت بیشتر من ذهنی کمک می کند
با نام خدا- سا لهاست کتاب می خوونم-به جرات میگم که کتابهای اقای مصفا و کریشنا مورتی تاثیرگذارترین مفاهیم خودشناسی هست که تا به حال خوندم--منزل اقای مصفا هم رفتم پیرمردی عجیب و شگفت است---
ما گروهی بودیم 20 نفره اهل شعروموسیقی سفر هنر بیکار اهل مطالعه (فلسفه روانشناسی عرفان سیاست دین و سنگینترین کتابها رو میخوندیم )ب سراغ ادمای کله گنده میرفتیم دیگه کارش تموم بود.حدود 10سال با خودمون درگیر بودیم با همه کس و همه چیز سر جنگ داشتیم...تا اینکه اتفاقی ب این کتاب بر خوردم هیچی دیگه گروه محو شد.
تمام ناخالصیاتو میگیره کیمیا میشی!!
سلام اولین باری که این کتابو خوندم واقعا متحیر شدم الان در یک دوره دوحی خوبی نیستم ومیخوام این کتابو بخونم ولی نمی تونم پیداش کنم دانلود کل کتابو میخوام چیکار کنم؟ لز
کتاب های کریشنامورتی رو توصیه می کنم به خوندن. بعضی هاشو آقای مصفا ترجمه کرده. این کتاب تفکر زاید یه جورایی حل المسایل کتاب های کریشنامورتیه. یعنی هرچی کریشنامورتی سعی میکنه سوال ایجاد کنه تو ذهن مخاطبش و مخاطبش رو به نگاه کردن و خودشناسی وادار کنه آقای مصفا اومده همه جواب ها رو گذاشته تو این کتاب.این دیگه اسمش خودشناسی نیس و اون تاثیر عمیق کتابهای کریشنامورتی رو نداره.
سلام .من این کتابو خیلی اتفاقی شروع به خوندن کردم و کم کم جذب شدم.تا جایی که یه صفحه رو شاید ده بار میخوندم.ولی هنوز یه سری مسائلش هنوز واسم مبهمه.امیدوارم اگه از تو کتابا و بقیه منابع نتونستم جوابمو پیدا کنم کسی باشه که راهنماییم کنه.ولی در کل خیلی واس اقای مصفا دعا میکنم.قلبمو این کتاب آروم کرد.خداروشکر که با شما منو آشنا کرد
هنوز برام سواله چرا مصفا انقدر ناشناختس حتی کریشنا مورتی هم همینه شاید یه چیزی این وسط گمه ولی مطمئنم که باید این کتاب ها بیشتر خونده بشه
ارسال یک نظر
» لطفاً نظر خود را به خط فارسی بنویسید.
» اگر مایل به تماس با مدیر سایت یا محمدجعفر مصفا هستید، فقط از طریق صفحهٔ "تماس با ما" و ارسال ایمیل اقدام کنید.