پرسش‌ پاسخ شمارهٔ ۱۱

  
 پاسخ پرسش‌های مطرح شده تا تاريخ ۲٠ آذر ۱۳۸۵

چنانچه تا تاريخ فوق پرسشی مطرح نموده‌ايد، می‌توانيد پاسخ آن را در زير دريافت کنيد.

+ فايل‌های صوتی این پرسش‌پاسخ در سه بخش تنظيم شده‌اند. برای دريافت فايل‌های صوتی زير (پاسخ پرسش‌ها با صدای محمدجعفر مصفا)، با كليد سمت راست ماوس بروي لينک بخش موردنظر كليك كرده و Save Target As را انتخاب نمائيد. پس از دريافت هر فايل، آن را با هر برنامه‌ای که mp3 پخش می‌کند، مي‌توانيد بشنويد.



همچنين مي‌توانيد با کليک کردن دکمهٔ پخش، اين پرسش‌پاسخ را (بدون دانلود) گوش دهيد:













چنانچه احیاناً نتوانستید از روش‌های فوق استفاده نمایید، از پوشهٔ مربوط به فایل‌های پرسش‌پاسخ در یکی از سه آرشیو بزرگ سایت می‌توانید دانلود نمایید:







------
متن فایل‌های صوتی پرسش‌پاسخ شماره ۱۱:

بخش اول:
 سؤال ۱: من وقتی چند ساعتی در مورد هویت فکری مطالعه می‌کنم و یا توجهی به موضوع دارم بعد از این‌که دوباره فکر افسار مرا در اختیار می‌گیرد . من خیلی نسبت به گذشته تبدیل به یک جانور خشن می‌شوم .و در حین خشم به تمام معنا کنترل حرکاتم را از دست می‌دهم.

مصفا: پاسخ سوالت را ندارم. سؤال که نکرده، سؤالش مشخص نیست.

- آیا منظورشان می‌تواند این باشد که وقتی آدم چند ساعتی دربارهء هویّت فکری مطالعه می‌کند ولی باز هم فکر برمی‌گردد و عنان اختیار انسان را در دست خود می‌گیرد؟

مصفا: بله، ولی این سؤالش روشن نیست. بگو که کتاب‌های من و کریشنامورتی را بارها و بارها بخوان.

سؤال ۲: نقش و تاثیر روزه در رهائی از توهم «خود» چیست؟

مصفا: بی‌تاثیر نیست. اندرون از طعام خالی کن/ تا در آن نور معرفت بینی

- بله، در پرسش و پاسخ قبلی (پرسش‌های شماره 10) هم همین موضوع را توضیح داده‌اید.

سؤال ۳: اقای مصفا من در سلسله جلسات خودشناسی احساس کردم شما چیزهایی را صرفاً بنا بر مصلحت  جمع حاضر عنوان می‌کردید. آیا برداشتم درست بوده است؟

مصفا: به یک معنا بله و به یک معنا نه، انسان وقتی برای یک عدهء خاص صحبت می‌کند سطح ادراک آن‌ها را در نظر می‌گیرد که چه قدر است و معمولاً هم در نظر می‌گیرد که سطح ادراک این‌ها پایین است ولی وقتی انسان کتاب می‌نویسد برای هزاران انسان ناشناخته می‌نویسد و بنابراین حقیقت را بدون توجّه به انسان‌ها می‌گوید؛ بنابراین می‌شود گفت که بله، یک چنین تاثیری دارد.

سؤال ۴: این‌طور که معلوم است با بالا رفتن سن و رسیدن به سال‌های آخر عمر اشخاص همچنان میل شدید به ارضای خشم دارند و ظاهراً از این کار لذت می‌برند، آیا منطقاً نباید در آن سنین دست از این لذت مخرب بردارند؟ چرا این‌طور نیست؟

مصفا: منطقاً در هر سنی باید دست از این لذّت مخرّب بردارند از طریق درک این معنا که خشم متوجّه خود آدم می‌شود و علّت این‌که انسان نمی‌تواند دست از خشم‌ورزیدن بردارد ناتوانی است

- سن بالا چه تاثیری ـ چه به لحاظ منفی یا مثبت ـ روی رهایی از خشم دارد؟

مصفا: خوب، هر چه عادت سمجتر بشود، ریشه‌دار بشود رهایی سخت است وانگهی آدم می‌گوید ما که شصت سال، هفتاد سال این‌جوری راه رفتیم حالا دیگر ولش کن نمی‌خواهد این‌جوری راه برویم.

- یک چیز دیگر هم هست، آدم وقتی سنش کم‌تر است و درگیر نشده و انرژی در این راه نگذاشته خیلی برایش راحت‌تر است که بخواهد از این مسائل چشم بپوشد ولی هر چی که بیشتر سرمایه‌گذاری کرده باشی خیلی سخت است که فکر کنی که مثلاً چهل سال سرمایه‌گذاری کرده‌ای یک‌دفعه بخواهی پشت پا بزنی

- سن بالا ممکن است یک نقش مثبت هم داشته باشد

مصفا: می‌دانید این نقش ممتاز را دارد که آدم [با خودش] می‌گوید حالا که دارم می‌روم بگذار حداقل این آخر عمری دوستانه رفتار کنم

سؤال ۵: آیا این واقعاً طبیعت آدم است که بدون انتظار داشتن چیزی ـ از جمله انتظار وصال ـ کسی را دوست داشته باشد؟!

مصفا: این سؤال روشن نیست. عشق بدون یکه‌شناسی را توضیح داده‌ایم. یکه‌شناسی می‌دانی یعنی چه؟ Indiscriminate، یکه‌شناسی یعنی انتخاب، یعنی من مخصوصاً داود را دوست دارم، مخصوصاً این را دوست دارم، مخصوصاً آن را دوست دارم؛ یعنی انتخاب یکه‌بها. در عشق واقعی یکه‌شناسی وجود ندارد.

- یعنی اگر یک مردی در کیفیت عشق باشد این‌طور نیست که مثلاً فقط یک زن بخصوص را دوست داشته باشد؟

مصفا: از نظر غریزی‌اش چرا، آن یک امر دیگری است ولی انرژی عشق عمومی مربوط به زن و غیر زن نیست. یک انرژی است، موضوع ندارد.

- اوشو در کتاب‌هایش می‌گوید که یک نفر اوّل از این‌جا شروع کند که با یک فرد جنس مخالف رابطه سکسی برقرار کند، بعد مرحلهء بعد این است که عاشق جنس مخالف بشود و مرحلهء سومش عشق به هم‌نوع است.

مصفا: اوشو خیلی اعتبار ندارد

- آخر می‌گوید تا تو نتوانی عاشق یک مونث یا مذکر بشوی نمی‌توانی به هم‌نوعت عشق بورزی

مصفا: اوشو خیلی اعتبار ندارد

- یعنی شما اصلاً سلسله مراتبی قائل نیستید؟

مصفا: نه

سؤال ۶: اگر ایشان (آقای مصفا) یک کتاب اخلاقی که با نگرش ایشان هم‌خوانی دارد معرفی بفرمایند چه کتابی را معرفی می‌کنند یا به عبارت جامع‌تر ایشان چه نظری راجع به علم اخلاق و قضایای مربوطه دارند؟

مصفا: فعلاً کتاب به‌خصوصی را نمی‌شناسم، وانگهی علم اخلاق یعنی چه؟ علم، اخلاق یعنی چه؟ نه؟ مثل این است که بگویی علم فیزیک...

ادامهء سؤال ۶: حواله دادن ایشان آدمی را به فطرت تا حدی ناکارآمد به نظر می‌رسد ...

مصفا: من به آن معنا آدمی را به فطرت حواله نداده‌ام. من می‌گویم فعلاً ببین این مسئله‌ات چیست؟ مسئلهء توهمی‌ات را فعلاً حل کن

- اصلاً خیلی‌ها نوشته‌های شما را این‌طوری نگاه می‌کنند که شما یک مدینهء فاضله‌ای ساخته‌اید به نام رهایی، به نام فطرت و دارید می‌گویید که این کارها را بکنید ـ دید تعبیری نداشته باشید و فلان و فلان ـ تا به آن مدینهء فاضله برسید

مصفا: من نگفته‌ام مدینهء فاضله، می‌گویم آن‌چه هستی حتّی می‌گویند در آن‌چه هستی یعنی فطرت اصلاً از کجا معلوم عشق باشد؛ می‌گویم بود، بود، نبود هم نبود، شادی بود، بود، نبود هم نبود. من کاری ندارم، من می‌گویم فعلاً تو را جامعه در یک خط عوضی قرار داده؛ از این خط عوضی دست بردار، از توهّم دست بردار، صحیح بیندیش، منطقی بیندیش. والسلام

سؤال ۷: شما گفته‌اید که زندگی و رفتارهای انسان اسیر هویت فکری مانند یک ماشین، بی‌اختیار و مکانیکی است. از طرفی شما و کریشنامورتی در جایی دیگر گفته‌اید که انسان اصیل دارای حالتی است که آن را خود به خودیت نامیده‌اید. این دو حالت , صرف‌نظر از الفاظ، چه تفاوتی با هم دارند؟

مصفا: این خود به خودیت غیر از ماشینی است. ماشین رلش، کلیدش و همه چیزش در اوامر ما است ولی فطرت همه چیزش درون خود انسان است. این خود به خودیت انسان فرق می‌کند با آن چیزی که ما الان داریم. من منظورم از خود به خودیت فطری این است که بچّه وقتی به حکم فطرتش دوست دارد نصف کیکش را بدهد به آن بچّه می‌دهد، این یعنی خود به خودیت ولی در حال حاضر می‌گوید "من باید بدهم" چون مادرم گفته است. 

سؤال ۸: «در درون خود بیافزا درد را/ تا ببینی سرخ و سبز و زرد را». درد چیست؟ چطور می‌شود آن را افزود؟

مصفا: خوب افزودن به این است که توجّه کنیم که زندگی‌مان چه قدر دارد پوچ می‌گذرد، چه قدر حساسیم. مثلاً الان یک نفر به من می‌گوید تو یادت می‌آید خاله‌ات کُلفَت ما بود؟! من آزرده می‌شوم؛ فردا یک نفر دیگر می‌گوید که عجب کتاب‌های خوبی نوشتی، من شاد می‌شوم، باد می‌کنم. درک این معنا که مثلاً چه قدر وابسته‌ام، درک این معنا که شب که می‌خواهم بخوابم چه قدر مخم را می‌کوبم، درک این معنا که آمده‌ام زندگی کنم [در حالی که] زندگی نمی‌کنم. من واقعاً زندگی نمی‌کنم، یک زندگی بخور و نمیر و فیزیکی [می‌کنم]

- [سؤال‌کننده] بیشتر تاکید کرده که خود رنج و ماندن با آن چه نقش و تاثیری دارد؟

مصفا: تاثیرش این است که آدم حس می‌کند. مگر نه این‌که باید کارد را در استخوان جان لمس کنیم؟ خوب باید لمس کنیم. من درد به معنی وخامت موضوع هویّت فکری می‌گیرم

مصفا: وخامتش را حس کن، افزودن و غیر افزودن ندارد. اصلاً نمی‌توانیم بیفزاییم یا کم کنیم

- پس این‌که مولانا می‌گوید «بیفزا درد را» چیست؟

مصفا: منظورش این است که درک کن وخامت را والا افزودنی ندارد. می‌دانی منظور از «افزودن ندارد» چیست؟

- شاید منظورش این است که تخدیر نکن

مصفا: احسنت، یعنی وسائل تخدیر را از رویش بردار تا حسش کنی، ببینیش

- بعد «تا ببینی سرخ و سبز و زرد را» چه توضیحی دارید؟

مصفا: من حدس می‌زنم که یعنی زندگی را ببین، شادمانی زندگی را ببین

- آیا منظورش این نیست که اگر زندگی را بدون هویّت فکری ببینی ـ یعنی هویّت فکری را نداشته باشی ـ یک چیز متفاوت خواهی دید؟

مصفا: راست می‌گوید، می‌گوید یک چیز متفاوت خواهی دید

- یعنی منظورش رنگارنگ بودن عشق است

مصفا: احسنت، نو به نو رسیدن، در حال حاضر ما زندگی را یکنواخت می‌بینیم

سؤال ۹: یکی آقایی متن خیلی بلند‌بالایی نوشته‌اند، از شما تشکّر کرده‌اند و در آخرش نوشته‌اند که شما حرف‌های کریشنامورتی را تقلید کرده‌اید و بعد هم دربارهء همین موضوع یک شعر از جامی آورده‌اند که حرف‌های شما تقلید حرف‌های کریشنامورتی است. شما صحبتی در اینباره دارید؟

مصفا: اگر مفید است استفاده کن، اگر هم مفید نیست استفاده نکن. همین.

- البته شما در مقدمهء کتاب «نگاه در سکوت» راجع به این موضوع مفصل صحبت کرده‌اید

مصفا: یک چیزهایی نوشته‌ام، حالا هم به آن‌جا مراجعه کند هم این‌که فعلاً می‌گویم اگر برایت مفید است بخوان و اگر مفید نیست چه کار داری؛ همهء کتاب‌های مصفا را بخر آتش بزن. نه؟ 

سؤال ۱۰: آیا اعتقاد به منجی آخرالزمان که به نوعی در اغلب مذاهب وجود دارد صحیح و خردمندانه است؟ بعبارت دیگر آیا صحیح و پاک و شاد زیستن انسان امروز وابسته به وقوع حادثه‌ای در آینده است؟ آیا این موضوع با اصولی که شما و دیگران گفته‌اید منافات ندارد؟

مصفا: این یک بُعد سؤالش این است که حادثه‌ای باید اتفاق بیفتد تا انسان رها بشود، آن حادثه هم درون خودش است. بقیه‌اش هم که اعتقادات این جامعه این است که منجی عالم بشریت باید بیاید. ان‌شاءالله که بیاید

- خوب ایشان این‌طور فکر کرده که این‌که جامعه وعدهء منجی عالم را می‌دهد این خودش یک دید موکولی نیست؟

مصفا: والله نمی‌دانم. این یک مقدار توضیحش برای من سخت است. این را باید از یک فقیه بپرسند.

- اصلاً ربطی ندارد. این یک چیز اجتماعی است ولی رهایی یک مسئله فردی و شخصی است 

مصفا: بله، فعلاً تو به خودت بپردازی، خودشناسی کنی و سفارشات رسول خردمند اسلام

- وابسته به این نیست که یک نفر از بیرون بیاید و بخواهد اجتماع را درست کند

مصفا: احسنت، اسلام نگفته است که تو دستت را بگذار روی دستت و برای رهایی خودت و دیگران هیچ کاری نکن تا این‌که یک نفر دیگر بیاید. اگر هر چه زودتر آمد هم که چه بهتر. اگر نه تو اقلا خودت به فریاد خودت برس

سؤال ۱۱: به عقیدهء من اصولاً سرآغاز پرسش‌هایی که ما در رابطه با رهایی می‌کنیم دقیقاً از نقطه‌ای آغاز شده که ما در زندگی هستیم و از زندگی خود رنج می‌بریم ...

مصفا: خوب، یعنی چی؟ تا این‌جا روشن نیست

۱) آیا نگاهی که رهایی را به هر دلیلی وعده می دهد ، نباید ابتدا زندگی و بودن در آن را زیر سوال ببرد؟ یا می گوید حالا که هستیم نمی شه کاریش کرد ولی خب می شه خوب زندگی کرد؟

مصفا: این هم روشن نیست

 ۲) آیا هدف از رهایی یا یک زندگی واقعی به تکامل رسیدن است یا در تکامل ماندن؟

مصفا: هیچ کدام

اگر در تکامل ماندن است چه لزومی به آزمایش و قرار دادن آن در زندگی است و اگر به تکامل رسیدن است چه لزومی دارد ...

مصفا: جوابش را دادم 

۳) آیا پرسش دربارهء زندگی ناشی از رنج آن است و اگر رنجی نبود آیا این پرسش به وجود می‌آمد؟

مصفا: گمان نکنم اگر رنج نباشد پرسش به وجود بیاید. مثل این‌که من [در حالی که] تب ندارم، مریض نیستم بگویم درد چیه؟ چه لزومی دارد سؤال کنم؟ نه؟

- اصولاً سؤالی که پیش می‌آید که هدف از زندگی چیست، سؤال منطقی هست؟

مصفا: سؤال مهملی است برای این‌که فعلاً تو از اصالتت دوری. فعلاً هدف تو را از زندگی، مقاصد تو را، راه تو را، وسائل زندگی تو را جامعهء هویتی و تعبیری در اختیار تو قرار داده بنابراین تو چه می‌دانی که اصالتت چیه. این‌ها را رد کن، اثرش را خنثی کن تا ببینی آن موقع اصالتت چی می‌خواهد

- کریشنامورتی، راجع به هدف از زندگی این‌طوری جواب می‌دهد، می‌گوید که هدف از زندگی مدیتیشن است

مصفا: این یک مقداری مبهم است و ... خوب آره نهایتاً درست است ولی یک مقداری یک جوری است. می‌دانی منظور چیه؟ مثل این است که بگوییم هدف از زندگی صحیح خوابیدن است خوب درست است که صحیح خوابیدن هم تویش هست ولی آن نیست. [هدف از زندگی] مدیتیشن است خوب راست می‌گوید ولی نه این‌که هدف است. زندگی صحیح یعنی این‌که من همیشه در حالت مدیتشین باشم. همین.

- در قرآن هم وقتی صفات مومنین را بررسی می‌کند می‌گوید که علی صلاتهم دائمون یعنی دائماً در حال نمازند

مصفا: راست می‌گوید، دائماً در حال نماز است یا دائماً در ذکر الله و خداوند است

- آیا این حرف درست است که کسی این پرسش را مطرح می‌کند که هدف از زندگی چیست، از زندگی خارج شده است؟

مصفا: احسنت، سرگردان است، در زندگی نیست برای این‌که خودش نمی‌‌بیند زندگی چیه؟ مثل این است که من الان این‌جا هستم و بعد بپرسم که الان کجا هستم یا باید کجا باشم

- وقتی آدم زندگی‌اش پوچ باشد از هدف زندگی سؤال می‌کند

مصفا: احسنت، وقتی پُر باشد سؤال نمی‌کند

سؤال 12: آیا وجود فطرت در آدمی نتیجۀ رشد کامل‌تر مغز او در مقایسه با دیگر موجودات نبوده؟

مصفا: فطرت با معنایی که من به کار می‌برم ارتباطی با مغز ندارد. فطرت یک مسئلهء مغزی نیست

- چرا؟ ولی مغز هم جزئی از فیزیولوژی است

مصفا: یک فیزیولوژی است ولی فطرت، مغز نیست. حالات ناشناخته است، [در واقع می‌شود گفت که] مغز، جزئی از فطرت است

سؤال ۱۳: عجیب هویت فکری از شهوت استفاده میکند بطوری که بیشتر هر اتفاق حسی را به شهوت منتسب می‌کند . اما حس ـ هر احساسی که ازحس پنج گانه بر آید ـ از آن دریغ و دوری می‌ورزد و یا آن را به شهوت اتصال می‌دهد . درصورتی که هر دو واقعی هستند . لطفاً توضیح بدهید

مصفا: من نمی‌توانم توضیح بدهم برای این‌که سؤال شما خیلی روشن نیست.

- آقای مصفا، سوالات تمام شد. اگر خودتان صحبتی دارید بفرمایید.

- یک مقدار دربارهء دید احتمایی توضیح بدهید

مصفا: من الان در مودی نیستم که راجع به دید احتمایی صحبت کنم

- تو هر مودی هستید دربارهء همان صحبت کنید

- آقای مصفا، در مورد سؤالی که اکثراً می‌پرسند ـ که هدف از زندگی چیست و از این دست سؤالات ـ می‌شود گفت که یکی از القائات جامعه به فرد این است که زندگی‌اش را یک‌جوری ترتیب بدهد که انگار همیشه باید یک هدفی داشته باشد، هدف هم از آینده صحبت می‌کند ...

مصفا: بله، اصلاً هدف چه معنی دارد؟! من هم‌اکنون باید زندگی کنم. زندگی من آن چیزی است که اکنون هست نه آن چیزی که باید در آینده باشد یا خواهد شد من فعلاً دارم این کتاب را دست می‌زنم یا این چایی را می‌خورم

- وقتی آمدیم شما دربارهء هورنای صحبت می‌کردید. می‌گفتید ما مثل یک آدمی هستیم که داخل یک هواپیما است ولی کنترلش از بیرون است. من این به ذهنم آمد که انسان‌های هویّت فکری مثل یک عروسک کوکی هستند، عروسک کوکی خود به خود حرکت نمی‌کند، یک نوار را ضبط می‌کنند و داخلش می‌گذارند و آن نوار هی تکرار می‌شود بعد نو به نو هم نیست ضمن این‌که این عروسک کوکی از بیرون هم کنترل می‌شود

مصفا: بله، از بیرون کنترل می‌شود. من این مثالی که می‌زنم که اگر همهء انسان‌ها از بین بروند هویّت فکری هم وجود نخواهد داشت؛ این معنی‌اش این است که هم‌اکنون کلید هویّت فکری من دست بیرونی‌هاست.

- آقای مصفا، یک بیت شعر از مولانا بود که شما در جلسه هم درباره‌اش صحبت کردید که «این دویی اوصاف دیدهء احول است/ ورنه اوّل آخر، آخر اوّل است» نظر خود شما دربارهء این بیت شعر مولوی چیست؟

مصفا: کریشنامورتی بارها می‌گوید که: «The First Step Is The Last Step» مولوی همین را به این صورت می‌گوید که « اوّل آخر آخر اوّل است» یعنی قدم اوّل با قدم آخر یکی است، اوّل و آخر ندارد برای این‌که اصالت با «این حرکت» است یعنی من هم‌اکنون دارم نفس می‌کشم در حالی که زندگی ما این‌جوری است که من حقیرم، از گذشته یعنی «دویی»، باید متشخص بشوم یعنی «دویی» حالا می‌گوید که بابا جان، درک کن که این ناشی از دوبینی است. احولیت یعنی اسیر توهّم بودن. توهّم با دوبینی و لوچ بودن یکی است. وقتی من یکی را دو تا می‌بینم یعنی اسیر توهمم. یک نفر که اسیر توهّم بود به یک نفر دیگر گفت که آن دو تا کلاغ را نگاه کن، آن نفر گفت که این‌ها دو تا نیست، یکی است [منتها] تو چون احولی آن‌ها را دو تا می‌بینی گفت: من اگر احول بودم آن‌ها را چهار تا می‌دیدم (خندهء مصفا و حضار) این دیگر نور علی نور است. این را راجع به کسانی می‌گوید که اسیر توهّم هستند و نمی‌دانند و نمی‌پذیرند

- توهّم خودشان را واقعیّت می‌پندارند

مصفا: بله، می‌گوید که من اگر اسیر توهّم بودم، اگر احول بودم این دو را چهار تا می‌دیدم پس دو تا است.

- آقای مصفا، در توضیح «اوّل آخر آخر اوّل است» می‌شود این‌طور گفت که فاصلهء زمانمندی وجود ندارد یعنی این‌که «یک آن» است

مصفا: احسنت، زندگی لحظه به لحظه در حال وقوع است و این همان چیزی است که در اسلام مطرح است که خداوند در حال خلقت است، جهان لحظه به لحظه است، عالم هستی لحظه به لحظه خلق می‌شود به مشیت «کُن» یک عبارت ناگفته، ذات الهی پشت خلقت وجود دارد که می‌گوید «کن» یعنی «باش» حالا وقتی که به مذهبیون می‌گویند که بالاخره دنیا از کجا آمده و پایانش کجاست، ازلیت و ابدیت کجاست؛ می‌گویند که صحیت از ازلیت و ابدیت بی‌معناست برای این‌که وجود ندارد یعنی زمان وجود ندارد. و درست میگویند. حرکت وجود دارد و خلق لحظه به لحظهء کل عالم هستی. این مترادف با همان چیزی است که مولوی می‌گوید: «عمر همچون جوی نو نو می‌رسد/ مستمری می‌نماید در جسد» راست می‌گوید، یعنی ظاهرش استمرار دارد ولی از نظر واقعیّت و در پشت این استمرار نو به نو رسیدن است. متوجّه هستید منظور چیه؟ فرض کنید که این آب است من فکر می‌کنم یک چیزی مثل نخ استمرار دارد در حالی که نه این لحظه به لحظه دارد می‌آید و آن وقت من این تشبیه را یک جایی می‌کنم که می‌گویم درک کن که زندگی و خودت مثل همین آب هستید چطور است با خودت قرار بگذاری که پا به پای این جلو بروی. ما بچّه که بودیم آب در جوی می‌انداختیم و می‌گفتیم حالا پا به پای این جلو برویم، جلو برویم؛ این یعنی لحظه به لحظه با زندگی پیش رفتن. بعد این مسئله «این دویی اوصاف دیدهء احول است» ارتباط دارد با مسئلهء یگانگی و وحدت. اصلاً در عالم خلقت دوگانگی نیست و هر کس دوگانه ببیند احول است. به نظر من این‌ها خیلی دقیق است. ما الان به این می‌گوییم یک قند به این هم می‌گوییم یک قند ولی موقعی که این یک کله قند بود این ده تا قند بود؟ نه. حالا آن کله قند را بکنش اندازه یک کُره، می‌تواند دیگر نه؟ باز صد تا نیست، هزار تا کوه نیست یکی است که ... این قندها بشوند کله قند حالا این را تعمیم بده به کل کائنات، آن‌ها هم یکی هستند. در ذهن من خوب جا افتاده مثلاً ما می‌گوییم که این یک سنگ است، این یک سنگ است، این یک سنگ است در حالی که این‌طوری نیست اصلاً خود این سنگ‌ها مگر اولش این‌طوری نبوده که یک کُره از خورشید جدا شده آمده این‌جا بعد یکی شده حالا این را برش گردانیم دوباره به خود خورشید باز هم مثل این است که سنگ‌ها را به هم چسبانده‌ایم ... معنایش این است که چون وحدت هست، دو گانگی نیست که این قندان جا داشته باشد ... این قندان پُر است. کل کائنات پر است. پر چی؟ خوب، ما معتقدیم ذات الهی. نه؟

به نظر من یگانگی معنای خیلی وسیعی دارد. تو فکر می‌کنی مثلاً این استخوان پای من با خون من دو پدیدهء متفاوت است نه؟ یعنی دوگانگی دیگر و این مغایر با آن حرفی است که من می‌گویم همه چیز در عالم خلقت یگانه است.

.: بخش دوّم :.

سوال ۱۴: توصیه‌ای دارم، امیدوارم از ذهنی روشن برآمده باشد و با ذهنی روشن‌تر تایید و قبول گردد: «برای کودکان هم بنویس.» آن‌ها جانشان از کالبدشان قوی‌تر، هویتشان ضعیف‌تر، خشم وشهوتشان کم‌تر رهایی‌شان بیشتر، زبانشان کندتر، گوش‌هاشان تیزتر، فطرتشان نزدیک‌تر، عاداتشان کمتر، مکر وحیلتشان کمتر، انشاالله عمرشان بیشتر، مهر و محبتشان عمیق‌تر، نفرتشان سطحی‌تر. اگر عقل ودرکشان هست تنبل بکاربند فن و زبان اتلمتل

مصفا: سؤال مهملی است. برای بچّه چی می‌توانیم بنویسیم؟ بچّه‌ای که تحت تاثیر مادر و پدر و برادر بزرگ‌تر و عمّه و دایی و خاله است. برای آن‌ها باید بنویسیم. نه؟ بچّه اصلاً مطرح نیست. درست است که بچّه عزیزترین چیز ماست، هدف ما است ولی برای بچّه کاری نمی‌توانیم بکنیم. اصلاً سؤال بی‌ربط است، بچّه‌ای که مادرش [او را] به مدرسه می‌فرستد و آموزگار تعلیمش می‌دهد من چی به بچّه بگویم؟ به آموزگار باید بگوییم. با بچّه حرفی نداریم.

سؤال ۱۵: آقای مروتی این متن بلند را برای شما نوشته‌اند ...

       مصفّای عزیزم سلام.

     در بخش سوم از پرسش و پاسخ شماره‌ی 9 پاسخی به سوال من داده‌اید که پرسیده بودم کاش به جای تکرار آموزه‌هایتان با "عباراتی دیگر" ، روی این مسئله متمرکز می‌شدید که چرا سیستم شما هم  مثل دیگران ، تولید مثل معنوی نداشته و به نوعی مقطوع‌النسل گشته؛ بدون آن که مجموعه ی تلاش‌های چند ده ساله تان ، ثمره ی عینی و محسوسی داشته باشد و بعد این سوال را مطرح کرده بودم که راستی اشکال از سیستم شماست یا از مخاطب هایتان ؟ در پاسخ فرموده‌اید مشکل از سیستم نیست و این تویی که چشمت را بسته‌ای و آن هم با سماجت و به بیماری گل‌خواری معتاد شده‌ای و وقتی من از تو می‌خواهم گل نخوری با من دشمنی می‌کنی .

     مصفّا جان! آیا مسئله به همین سادگی است ؟ آیا این سوال و جواب‌های اینترنتی برای حل مسائل و مشکلات امثال من است که سیستم شما را جدی گرفته‌اند یا صرفاٌ نوعی رفع تکلیف و " سایت " بازی است ؟ خدا وکیلی این جواب شما کمکی به حل مسئله می کند؟ خدا وکیلی من چشمم را با سماجت بسته‌ام و به عزیزِ دلسوزی مثل شما که می‌خواهد کمکم کند ، دهن کجی می‌کنم ؟ به همین سادگی؟! آیا واقعاٌ مسئله این است که شما دوای درد ما را در کپسول‌هایی ، به ما داده‌اید ولی ما احمقانه ،به جای خوردنشان آن‌ها را به سینه زده‌ایم تا به همه پز بدهیم که ایهاالناس ما هم بخشی از سیستم مصفای معروف هستیم ؟ آیا دقیقاٌ این همان کاری نیست که منسوبان و شاگردان شما – و شایدخود شما هم- به آن دلخوش کرده‌اید ؟ مسئله من این است که می‌خواهم معالجه شوم ولی  نمی دانم چگونه . شما بیماری من را خوب تشخیص داده‌اید ولی مسئله این است که داروی موثری برای آن پیدا نکرده‌اید .

     حرف من این بود که ثمره ی کار شما نوعی مصفا "بازی" و "مصفائیسم" تبدیل شده است . انصافا غیر از این است؟ دور و برتان را نگاه کنید و خیل خودباخته‌های " به به گو " و " چه چه گو " را نظاره کنید و به جدّ این سوال را از خودتان بکنید که آیا " حاصلِ تحصیل " شما هم " تحصیلِ حاصل " نبوده است ؟

     مصفّای گرامی! اگر در ریشه‌یابی مشکل، همه تقصیرها را به گردن مخاطب بیندازید به جایی نمی‌رسیم . فکر می‌کنم قبول داشته باشید که هیچ کس نمی تواند مدعی زدن حرف اول و آخر را باشد و گمان نمی‌کنم خودتان هم مدعی باشید که حرف آخر را زده اید ودیگر حرف ِ حسابی برای زدن باقی نمانده است .شما در ترسیم موفعیت  فعلی بشرموفق بوده‌اید ولی واقعیت این است که داروهایتان اثری در درمان این بیماری نداشته . اجازه دهید باب گفتگو باز باشد تا نواقص این سیستم بیشتر رفع شود. هیچ شکی ندارم که شما قدم های اساسی و فهمی در جهت خود شناسی برداشته اید و از این جهت بر گردن همه دوستداران عرفان جدید و غیر خرافی حق دارید ولی این کافی نیست.مهم تر این است که به مانع شناسی مربوط به نحوه ی عملی شدن این آموزه ها هم بپردازیم و در این راه به یکدیگر کمک کنیم.کسی را که سوالی جدّی دارد ،دست به سر نکنید و جوابی کلّی و بی خاصیت به او ندهید. تنها یک کلید است که به همه ی قفل ها می خورد و آن هواست که اتفاقا هیچ قفلی را هم باز نمی کند ؛ چون از فرط کلیت، بی خاصیت و بی فایده شده است. هیچ فکر کرده اید چرا اکثر سوال های مخاطبانتان- علی رغم این جواب های کلّی- همچنان سرجایش است و و مکرر و مکرر، تکرار می شود و دوباره پرسیده می شود.علّت آن است که جواب مناسبی را دریافت نکرده اند.

     البتّه شما به طور ضمنی بی ثمری این سیستم را پذیرفته اید و گفته اید مگر آموزش های پیامبران سرنوشت بهتری داشته است.خودتان هم اذعان دارید این مقایسه ی درستی نیست و نه تنها مسئله ای را حل نمی کند اصولا جواب هم نیست.

     امّا دوست دارم به روشنی به من بگویید که این حماقت و سماجت من که حاضر به باز کردن چشمم نیستم، دقیقا از کجا آب می خورد.واقعا اگر چنن سماجت و حماقتی در کار باشد، چه حرفی برای زدن می ماند ؟ اگر دلیل بی ثمری این سیستم فقط این باشد که خیل مخاطبان شما خود رابه نوعی نفهمی و کوری عمدی زده اند، شما چرا خود را با حرف زدن و نوشتن  وسایت زدن خسته می کنید ؟ ولی اگر مسئله بر سر نوعی بیماری است -که هست- سوای فرمایش ها و دستورالعمل هایی نظیر "چشمت را باز کن" ، برای درمان این بیماری چه قدم های مشخّص و معینی می توان برداشت ؟



                                                                            دوستدارتان محمد امین مروتی

                                                                                         18/6/85                             



مصفا:  آقای مروتی یک خلاصه‌ای از کتاب‌های من تهیه کرده است . حالا سوالش چیست؟ خوانده‌ای؟

- بله، من خواندم

مصفا: چیه؟ جواب دارد؟

- جواب که یک سری صحبت‌های حاشیه‌ای را ایشان مطرح کردند که سؤال روشنی هم ندارند، بیشتر نظر داده‌اند

مصفا: خوب اگر نظر داده‌اند که ولش کن، خوب است. ایشان به نظرم کتاب‌ها را خوب خوانده است و حالا نمی‌دانم چی بگوییم.

- حالا من متنش را می‌دهم به شما تا هر وقت خواستید می‌توانید سر فرصت بخوانید.

سوال ۱۶: نظرتان در مورد عقاید فروید مثلاً [نظریه] عقده اُدیپ چیست؟

مصفا: تا آن‌جایی که من اطلاع دارم بسیاری از عقاید فروید مبهم است و مهم‌تر از آن غیر کاربردی است یعنی نمی‌شود آدم از آن‌ها استفاده کند مثلاً می‌گوید که: بسیاری از عقده‌های انسان ناشی از سرکوبی تمایلات جنسی است. بعد با این حرف چه می‌خواهد بگوید؟ کجا کاربرد درمانی دارد؟ باید چه کار کنیم؟ یا مثلاً می‌گوید که: در وجود انسان دو نیروی غریزی وجود دارد یکی غریزهء مرگ یا تخریب Destruction یکی غریزهء حیات یا سازندگی. این‌ها با هم در تضادند. اولاً که هورنای این [نظریه] را رد می‌کند، من هم رد می‌کنم [چرا که] در انسان چنین دو غریزه‌ای وجود ندارد، غریزه‌ء حیات وجود دارد. غریزه مرگ ناشی از مسائل هویّت فکری است، یعنی چیزهایی که مخرّب است؛ ثانیاً می‌خواهی چه بگویی؟ فرض کن که چنین دو تا غریزه‌ای وجود دارد بعد می‌خواهی چه کنی؟ اگر دو تا غریزه هستند و در من با هم در تضادند و با هم جنگ و ستیز دارند تو می‌خواهی چی بگویی؟ جناب فروید، روشن هست می‌خواهی چه بگویی؟! خدا رحمتت کند (خنده مصفا) در مورد عقده ادیپ هم تا آن‌جا که من اطلاع دارم می‌گویند که یک عقده‌ای است که پسرها نسبت به مادرشان یا پدرشان دارند، یک همچنین چیزی. که چی؟ ممکن است باشد هم فرض کن بعد این چه نتایجی دارد؟ می‌خواهی چی بگویی؟

- آن‌جا که فرمودید فروید می‌گوید خیلی از ناهنجاری‌ها به خاطر ارضاء نشدن امیال جنسی است، نمی‌تواند کاربرد داشته باشد؟

مصفا: نه،

- مثلاً آن کاری که اوشو می‌کرد که می‌برد توی ...

مصفا: نه، مسئله خیلی عمیق‌تر از این‌هاست. چطور است که هزاران سال انسان با این مسئله‌ء «خود» دست به گریبان است حال آن‌که در گذشته در بسیاری از جوامع مسئله سکس مسئله نبوده است یعنی آزادی بوده است هم‌اکنون هم در بسیاری از قبایل این آزادی هست حال آن‌که مسئله‌ء «خود» هست. این ارتباطی ندارد. من فکر نمی‌کنم ارتباطی داشته باشد.

سوال ۱۷: چگونه می‌توان نویسنده‌ای قابل چون شما شد؟ من در عطش نویسندگی سال‌هاست بی‌پیرایه می‌نویسم ولی .... چگونه می‌شود نویسنده‌ای به معنای واقعی نویسنده شد؟ خواهش می‌کنم جواب من را بدهید. من به کمک استادی چون شما نیاز دارم.

مصفا: این سؤالی نیست که من بتوانم جواب بدهم، من نویسنده نیستم. من یک ادراکاتی دارم، این‌ها را می‌نویسم نویسنده نمی‌دانم به کی می‌گویند؛ [نویسنده] به تولستوی می‌گویند، به دولت‌آبادی می‌گویند؛ به این‌ها می‌گویند نویسنده. منظورش مثلاً شعر است؟ رمان است؟ ادبیات است؟ این چیزهاست؟

- شاید منظورشان جذّابیت قلم شماست.

مصفا: [برای جذّابیت] هم ساده بنویس و بر اساس واقعیّت‌ها. واقعیّت‌ها را ساده بنویس

سوال ۱۸: انسانی که از تصاویر ذهنی رها شده باشد نباید رنجی هم ببرد اما چرا از این‌که دیگران به چنین کیفیتی نرسیده‌اند رنج می برد؟

مصفا: خوب، نمی‌شود گفت که آدم رنجی ندارد؛ می‌بیند چهار روز آمده است عمر کند همه به پر و پای همدیگر می‌پیچیم دیگر این رنج دارد دیگر البته رنج که نه ما می‌گوییم حیفه حسرت

- ولی ماهیتش ماهیت آن رنجی که یک انسان هویّت فکری می‌برد نیست

مصفا: نه، ماهیت آن را ندارد که مثلاً از نظر اجتماعی جای پایی ندارم، مثلاً حمالم. رنج [یک انسان رها شده] یک نوع اسف است که چه‌قدر  زیبا بود اگر [در] زندگی انسان‌ها این‌قدر به پر و پای همدیگر نمی‌پیچیدند، این شصت هفتاد سال فرصت (عمر) را

ب) در رابطه با انسان‌هایی که گرفتار شرطیت هستند چه باید کرد؟ زیرا آن‌ها با انسان آزاد در تضاد هستند.

مصفا: خودت شرطی هستی یا نه؟ اگر شرطی هست با آدم‌های شرطی در ارتباط است و اگر نیست خودش می‌داند چه کار باید بکند. نه؟

سؤال ۱۹:

 I speak, read, and write Farsi but my computer does not have Farsi alphabet. I have found your site very useful in answering many questions in human life. I like to ask you in what stage of mind are we when we are sleep and dreaming. What happens to thought identity and true knowledge?
Mossaffa: Your question is not clear, dear Behnam. What o you mean by asking, "What stage of mind are we when we are sleep"? We are very very close to our real conditioning not our real being

 ... به خود شرطی‌مان خیلی نزدیک می‌شویم نه به خود واقعی‌مان

سوال ۲۰: درباره موضوع عدم واحتما که درکتاب‌هایتان فرموده‌اید می‌خواستم سوال کنم که با توجه به این‌که گفته‌اید باید همچون سایه برروی زمین بود رفتارما با انسان‌های خودخواه وسلطه‌گر چگونه باید باشد آیا باید هیچ برخوردی با آن‌ها نکرد و مطیع و گوش به فرمان آن‌ها بود؟

مصفا: این سؤال هم جواب روشنی ندارد برای این‌که سؤال روشنی نیست. خودت اگر اسیر هویّت فکری باشی همه این‌ها را خودت هم داری، خودخواه و سلطه‌طلب و این‌ها هستی بنابراین ببین با خودت چی کار کنی

سوال ۲۱: در روانشناسی مطرح است: والد بالغ کودک خرده خودها اختلال‌های شخصیت خود کاذب و غیره......

مصفا: من با این اصطلاحات آشنا نیستم. کتابش را هم یک بار به انگلیسی خواندم ولی هیچ در ذهنم نمانده است. کتابش را به انگلیسی خواندم فقط برای این‌که انگلیسی‌ام تقویت بشود بتوانم این کتاب‌ها را ترجمه کنم ولی نه از این بُعد که بخواهم از آن‌ها چیزی یاد بگیرم و چیزی هم ندیدم.

ادامه سؤال ۲۱: چرا که یک عارف یاغی را به ذهن متبادر می‌کنید ...

مصفا: یعنی چی؟

- این‌که روان‌شناسی را رد کرده‌اید و گفته‌اید من این را رد می‌کنم و این‌ها ایشان این‌جوری نوشته‌اند

ادامه سؤال ۲۱: شاید هم کسی که از گمنام بودن به تنگ آمده و در حالی که می‌بیند فرصتی از عمر باقی نمانده دست به ابداع و اختراع جدید زده. در حالی که علم هم درگیر همین مسائل جذاب هست. بهتر نیست هماهنگ با سایر عالمان برویم تا روشن‌تر شویم؟

مصفا: من کسانی را که مسئله انسان را خیلی روشن تشریح کرده‌اند رد نکردم [مثلاً] من کریشنامورتی را رد نمی‌کنم ولی مثلاً اوشو که می‌آید و به انسان‌ها این بدآموزی را می‌کند که مثلاً می‌گوید من قبلاً یک بار دیگر حیات داشتم در حیات قبلی‌ام ـ یعنی قائل به تناسخ است ـ در حیات قبلی‌ام مسلمان بودم، 27 ماه رمضان مرده‌ام، ۳ روز روزه بدهکار بوده‌ام مادرم می‌گوید حالا در این حیاتی که به دنیا آمدی تا سه روز شیر نخور (خنده مصفا و حضار) این معنی‌اش این است که من این سه روز روزه را گرفته‌ام [خوب] من با این آدم چه‌جوری می‌توانم همکاری کنم؟ چه‌جوری توصیه‌اش کنم؟! من وقتی این را می‌شنوم فرض را بر این قرار می‌دهم که این آدم out است حتّی حرف حسابی هم اگر داشته باشد ناقص است، مسئله‌ء انسان را به طور کامل ندیده است من مثلاً کریشنامورتی را هیچ وقت رد نمی‌کنم.

سؤال ۲۲: شما در [یکی از پُست‌های] وبلاگتان [با عنوان: «یک لِم»] نوشته بودید که: «این یک بازی و لم است، برای خروج از ارزش‌ها و قالب‌های متعین‌کنندهء حاکم بر خود، فرض کن هزار سال زودتر یا هزار سال دیرتر به دنیا آمده‌ای». آقایی [به نام بصیرزاده] [در بخش نظرخواهی همان مطلب] یک یادداشتی برای این نوشته شما گذاشته بود؛ نوشته‌اند که: «آیا منظورتان این است که ارزش‌ها یک کیفیت زمانی دارند و باید به دید تعلقی به آن‌ها نگاه کنیم ...؟»

مصفا: نه، با دید تعلقی به آن‌ها نگاه نکنیم. ارزش[ها یک کیفیت] زمانی دارند یعنی در حال حاضر حاکم بر ما هستند و ما درگیرشان هستیم و این که من می‌گویم فرض کن یا مجسم کن که هزار سال پیش یا هزار سال بعد به دنیا آمدی شکلی یا لِمی است برای خروج از تعلق به ارزش‌های حاکم. متوجّه هستی؟ مثلاً فرض کن که اگر من الان حتّی در آمریکا بودم خیلی اهمیت نمی‌دادم به این‌که حتماً بروم خانه خاله‌ام هم خداحافظی کنم؛ که پس‌فردا می‌خواهم بروم هندوستان ولی در این جامعهء به‌خصوص و این زمان به‌خصوص خودم را مقید می‌دانم [که چنین کاری را بکنم]. من منظورم این بود.

- [ایشان در ادامه یادداشتشان نوشته‌اند]: آیا برای بیشتر حس کردن این لم لازم است به حال و هوای زمان ۱۰۰۰ سال قبل یا ۱۰۰۰ بعد فکر کنیم و خودمان را در آن زمآن‌ها فرض کنیم؟

مصفا: نه، به هزار سال قبل یا هزار سال بعد فکر نکن. همین الان توجّه داشته باش که هزار سال پیش یا هزار سال بعد، آن ازرش‌هایی که الان تو را در خودشان گرفته‌اند نبوده‌اند، این اُتوریتگی را نداشته‌اند. ما در حال حاظر اسیر اتوریتگی ارزش‌های فعلی هستیم؛ در نظر بگیر که صد سال دیگر یا هزار سال دیگر این‌ها اتوریته نیستند و خود تو را تشکیل نمی‌دهند

- یعنی کاملاً اعتباری هستند، ذاتی نیستند.

مصفا: بله، اعتباری هستند، ذاتی نیستند.

- [این ارزش‌ها] در این زمان خاص حاکمند.

سوال ۲۳: درباره روزه گرفتن صحبت بفرمایید و آیا فوایدی هم دارد؟

- قبلاً این را در پرسش و پاسخ‌های قبلی توضیح داده‌اید

مصفا: بله، این مطلب را قبلاً توضیح داده‌ام. یک فوایدی دارد.

سوال ۲۴: در کتاب «زندگی و مسائل» شما درباره مدرسه‌ای حرف می‌زنید که کریشنامورتی تاسیس کرده و می‌گوید که بچّه‌هایی که در این مدرسه هستند پرورش نسبتاً صحیحی پیدا کردند اگر می‌شود یک کمی دربارهء این مدرسه بگویید که چطور هست؟

مصفا: خیلی از این مدارس هست که یکی یا دو تایش را من دیده‌ام. مدرسه‌ای بود در ریشی‌ولی. خیلی از جاها تاسیس کرده که در این مدرسه‌ها معلمین، کتاب‌های کریشنامورتی را خوانده بودند؛ مثل این‌که در بحث‌های کریشنامورتی [هم] شرکت کرده بودند و سعی می‌کردند اصول حرف‌های کریشنامورتی را رعایت کنند [مثلاً] بچّه‌ها را با هم مقایسه نکنند، بچّه‌ها را اذیت نکنند، به آن‌ها تحمیل نکنند که چنین باش و چنین نباش

- سیستم نمره‌دهی هم آن‌جا بود؟

مصفا: من نپرسیدم، بعید می‌دانم ولی این دفعه می‌پرسم چون می‌خواهم ریشی‌ولی هم برویم ببینیم چه خبر است.

- هنوز [این مدارس] برقرار است؟

مصفا: بله

سوال ۲۵: الف) می‌خواهم بدانم که برای نابودی منیّت در وجود انسان باید چه کار کرد؟ ب) به طور کلی بهترین راه برای رهایی چه تجویزاتی را شما تجویز می‌کنید؟

- این‌ها را دیگر مشخّص است که در کتابها گفته اید

مصفا: این‌ها را من قبلاً گفته‌ام. در حال حاضر چیزی در ذهنم نیست بعداً خواهم گفت

- در کتاب‌ها، مفصل همه صحبت درباره‌ء من و منیت و «خود» است. کتاب‌ها را دوستان می‌توانند بخوانند.

سوال ۲۶: مذهب کریشنامورتی نوعی حالت روحی است که در آن هیچ نشانی از ترس وجود ندارد او می‌گوید ذهن مذهبی چیزی کاملاً متفاوت از ذهنی است که به مذهب اعتقاد دارد اما در پس زمینهء صحبت‌های شما اسلام وجود دارد ایا فکر نمی‌کنید این کار یک نوع تبلیغ ناخوداگاه باشد و باعث ایجاد نوعی تعصب مذهبی گردد اگر هم بنا به فرض اسلام حقیقت باشد آیا بهتر نیست در این باره نظری نداد؟ زیرا در آن صورت هر کس که در راه حقیقت قرار گرفته باشد به هر حال در راه آن دین هم خواهد بود.

مصفا: خوب، من حرفم این است که توجّه کن که مذهب هم نوعی حقیقت است. مثلاً در نماز وقتی که می‌گویی لااله‌الاالله [این] یک لِم خیلی اساسی و اِحتمایی برای رهایی از «خود» است یا [همین‌طور] «الله‌اکبر» یا «الله صمد». من روی این‌ها هم خیلی تکیه کرده‌ام. که به این‌ها توجّه کنید و اصولاً خلاصه کردم ـ همان‌طور که خود قرآن خلاصه کرده ـ که جوهر تمام آیه‌های قرآن در آیه‌های نماز است

- بله، به هر حال تعریفی هم که از "مذهب" هست متفاوت است، حالا دیگر بسته به تعریف از "مذهب" دارد

سؤال ۲۷: بنظرم انسان جسم دارد وروح دارد و روان دارد مشکل جسمی را به پزشک مراجعه می‌نماید مشکل روحی واخلاقی ر ا نیز به دین مراجعه می‌نماید مشکل روان یا به عبارتی ذهن خویش را چگونه حل کند؟ غیر از تمرکز و خودآگاهی راهی داریم؟ آیا شما به این‌که انسان تحت تاثیر روان خویش است قائلید؟

مصفا: "انسان تحت تاثیر روان خویش است" یعنی چی؟ سؤال، روشن نیست.

ادامهء سؤال ۲۷: چگونه همه مسائل روانی نادیده گرفته شود؟ روان تحت اراده ما می‌باشد چرا استفاده نکنیم؟

مصفا: این سؤال هم روشن نیست مثلاً وقتی یک نفر به تو اهانت می‌کند و تو عصبانی می‌شوی، ناراحت می‌شوی، شب ناراحت می‌خوابی این تحت تاثیر روان است؟ یعنی روان در اختیار تو است یا تو در اختیار روانی؟

-  از دوستان خواهش می‌کنیم سوالاتشان را روشن و دقیق بنویسند

مصفا: بله، روشن بنویسند [و ضمناً] کسانی که کتاب‌ها را خوانده‌اند سؤال کنند بعضی‌ها پیداست که انگار کتاب‌ها را نخوانده‌اند

سؤال ۲۸: من به جایی رسیده‌ام که زنده بود خود را بیهوده می‌دانم و هیچ انگیزه‌ای برای زنده بودن ندارم. نمی‌دانم چه کار کنم. لطفاً مرا راهنمایی کنید.

مصفا: خود زندگی انگیزه است. هویّت فکری است که انسان را از زندگی مأیوس می‌کند، انسان را دچار ملالت می‌کند، زندگی را بی‌معنا می‌کند. شما بعید است که انگیزه نداشته باشید، انگیزه دارید ولی انگیزه‌های کاذب. اگر انگیزه نداشتید این‌طوری به زندگی نگاه نمی‌کردید که بگویید انگیزه ندارم. نمی‌دانم روشن هست؟ اگر من نخواهم [مثلاً] شهرت پیدا کنم، نخواهم موفّق باشم ـ که این‌ها همه انگیزه هست ـ می‌شوم خودم و آن‌وقت خودم، خودم را قبول دارم بدون این‌که با دید انگیزه به آن نگاه کنم. لحظه‌به‌لحظه زندگی می‌کنم و حیات من و وجود من در پُرترین وضعیت استمرار پیدا می‌کند.

 سؤال ۲۹: با توجه به این‌که ذهن درگیر با هویت فکری نمی‌تواند تصمیم صحیح بگیرد پس چگونه می‌توان با آن در مورد ازدواج تصمیم‌گیری کرد؟ و این‌که صرفاً ایجاد علاقه بین دو نفر که اغلب از جنس هویت فکری‌ست کافی می‌باشد؟ و از کجا بدانیم این علاقه واقعی و همیشگی است؟

مصفا: من به همین دلیل می‌گویم که وارد موردها نمی‌شوم. تا زمانی که انسان اسیر هویّت فکری است تنها ازدواجش نیست که نمی‌داند چگونه است و برایش روشن نیست [بلکه] شغلش، ارتباطاتش، تعیین دوستی‌‌ها همه این‌ها کورانه آن‌جام می‌گیرد و من تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که از «خود» باید رها شد. تا زمانی که اسیر «خود» هستی من درباره‌ء جزئیات نمی‌توانم چیزی بگویم.

 سؤال ۳۰: چرا ما باید از خدا بترسیم؟ مگر نمی‌‌گویند خدا بهترین دوست ماست. مگر می‌شود که یکی از بهترین دوستش بترسد؟

مصفا: من، نگفتم که بترس! از من چرا سؤال می‌کنی؟! من اگر گفته بودم بترس بعد از من سؤال می‌کردی. سعی کن منطقی باشی.

سؤال ۳۱: آیا زندگی در مکانی دور از محلی [یا] فرهنگی که در آن زندگی می‌کنیم برای خودشناسی مفیدتر نیست؟

مصفا: تا حدودی چرا، در مراحلی چرا،

ادامهء سؤال ۳۱: بنظرم بین روش شما و روشی که کریشنامورتی ارایه می‌کند فرق هست مثلاً شما می‌گویید مراقبه کن اما کریشنامورتی می‌گوید هر گونه تلاش برای مراقبه کاری کودکانه و خودفریبی است

مصفا: من هم نگفتم مراقبه کن. گفتم؟ در مراحل خیلی پیشرفته [خودشناسی] مراقبه مفید است [ولی] در ابتدای کار مراقبه به نوعی تخدیر تبدیل می‌شود

- بعد اصلاً ربطی ندارد به این‌که مراقبه نکن، کریشنامورتی مراقبه را نفی نکرده است

مصفا: بله، کریشنامورتی مراقبه را نفی نمی‌کند می‌گوید تو با مراقبه یک درگیری کودکانه پیدا می‌کنی. مراقبه به معنای واقعی این است که مثلاً مولوی می‌گوید احتما کن این یعنی مراقبه احتما اصل دواء آمد یقین ولی در مراحلی ما نمی‌توانیم احتما کنیم احتما پایان کار است. اگر ما بتوانیم ذهنمان را در کیفیت احتما و آن چیزی که کریشنامورتی به آن Negation یا منفی می‌گوید نگه داریم کار تمام است.

- چطور می‌شود [ذهن را] در کیفیت Negation نگه داشت؟ با نگاه؟

مصفا: با آگاهی، با توجّه. با انواع آگاهی‌ها از قبیل این‌که بابا پدیده‌ای به نام «خود» وجود ندارد. این‌ها یک حقه‌های اجتماعی هستند که اسمشان را «خود» گذاشته‌اند که تو باید این باشی، تو باید آن باشی، تو نباید آن باشی تو باید آن باشی. این‌ها حقه‌های اجتماعی هستند و جامعه فقط برای این‌که [این حقه‌ها] ماندگار بشوند اسمشان را گذاشته است «خود»

- حالا درک این‌ها خود به خود ذهن را در حالت احتمایی قرار می‌دهد بنابراین این‌که ما بگوییم خودت را در حالت احتمایی قرار بده باز بیان درستی نیست

مصفا: احسنت، بیان درستی نیست. درک این معنا که جامعه برای حفظ موقعیّت خودش یک تاکتیک‌ها و شیوه‌هایی اختراع کرده است از قبیل همین‌ها که من مثال زده‌ام که مثلاً در کودکی مادرم به علّت فقط مادرم می‌گفته قربان غیرت غلام‌حسین حوا. فلان کس از مادرش نگهداری می‌کند باغیرت است آن یکی نگهداری نمی‌کند بی‌غیرت است و [جامعه] اسم این را گذاشته «خود» من و من تا زمانی که با دید «خود» به این مسائل نگاه می‌کنم حساسم. کافی است که ارتباط «خود»یت را با این‌ها قطع کنم و درک کنم که این‌ها حقه و شیوه است. آن موقع به اصالتم برمی‌گردم. برمی‌گردم غلط است در اصالتم هستم.

ادامهء سؤال ۳۱: کریشنامورتی در کتاب «شعله حضور» می‌گوید دعا تنها ذهن را آرام می‌کند در صورتی که حدیث داریم که دعا سلاح انبیاست می‌خواهم نظر شما را بدانم.

مصفا: من در این رابطه نظر خاصی ندارم. چه بگویم؟

- [درباره] اشتراک لفظ مولانا می‌گوید این اشتراک لفظ دائم رهزن است این دعایی که کریشنامورتی می‌گوید: دعا، تنها ذهن را آرام می‌کند منظورش کارهای ritual، روتین و ذکرهای این‌طوری است

مصفا: احسنت، ولی دعایی که انبیاء توصیه می‌کنند در حقیقت واگذاری «خود» است. تسلیم «خود» است. این نوعی تواضع است من خودم چیزی نمی‌خواهم و مخصوصاً برای «خود» هم نمی‌خواهم اگر برای «خود»م بخواهم این کیفیتی را پیدا می‌کند که خداوند می‌فرماید که: با زبانی مرا بخوانید که گناه‌آلود نیست حال آن‌که اگر من چیزی برای «خود»م بخواهم گناه‌آلود است. دعای من باید کیفیتی داشته باشد که «خود»یت در آن مطرح نباشد؛ برای «خود»م نباشد مثلاً برای بشریت باشد. به این معناست که انبیاء می‌فرمایند که مفید است و درست است و می‌تواند انسان را واقعاً اگر به مرحله‌ای برسد که واقعاً دعا کند برای مثلاً بشریت آن موقع مفید است ولی آن چیزی که کریشنامورتی می‌گوید اورادی است که در هندوستان رواج دارد که مثلاً می‌گویند راماکریشنا، راما راما، یک چنین چیزهایی. چرا ما اصول را رعایت نمی‌کنیم؛ این را که خداوند می‌فرماید با زبانی من را بخوانید که گناه‌آلود نیست. والسلام.

ادامهء سؤال ۳۱ (بخش چهارم): هنگام مراقبه انگار چیزی از درون شکمم به سمت سرم بالا می‌آید هنگامی که به ناحیه گلو می‌رسد احساس خفگی می‌کنم بعضی اوقات مجبورم به خودم فشار بیاورم تا به قسمت بالاتر برود اگر بالا برود احساس سبکی می‌کنم و انگار جسم ندارم اما این حالت خیلی طول نمی‌کشد سؤالم این است که در این‌که یکنوع کُشتی گرفتن در کار است ایرادی وجود دارد یا نه ؟ آیا لمی هست که راحت‌تر باشد لطفاً راهنمایی‌ام کنید.

 مصفا: سوالش فقط کشتی گرفتن می‌تواند یک سؤال باشد که کشتی گرفتن یک نوع ستیز است و ستیز حکایت بر ایستایی می‌کند. بقیهء سوالش روشن نیست.

 سؤال ۳۲: یک پیشنهاد دارم: اگر امکان دارد ترتیبی داده شود که از طریق سایت، افرادی که در یک شهر زندگی می‌کنند و مشغول خودشناسی هستند با همدیگر آشنا بشوند این کار به نظرم حسن زیادی دارد خود آقای مصفا هم توصیه می‌کند افراد به صورت گروهی کار کنند.

مصفا: این کار داود است که داود هم این کار را نمی‌کند

- خوب، این کار شدنی نیست چون مسئولیت زیادی دارد و وقت زیادی هم می‌گیرد.

مصفا: راست می‌گوید، چون بعضی‌ها دوست ندارند که آدرس‌هایشان در سایت بیاید و همه ببینند.

- غیر از این موضوع اگر اتفاقی بیفتد مسئولیتش گردن ما می‌افتد که فلانی این‌جوری کرد شما مسئولش هستید

- داود یک حالت سرکردگی پیدا می‌کند

مصفا: نه، سرکردگی

- اگر از طریق سایت باشد به هر حال مسئول هماهنگی‌اش من می‌شوم

مصفا: نه من از بُعد سرکردگی نمی‌گویم از این بعد می‌گویم که بعضی‌ها دوست ندارند آدرسشان بیاید روی سایت.

- نه، آن‌ها که دوست ندارند خودشان نمی‌آیند

مصفا: خوب، پس بگو، اعلام کن

- نه، ببینید مثلاً یک عده‌ای فلانی آدرسش را می‌دهد خودش را معرفی می‌کند که مثلاً من سنندج هستم، فلانی می‌گوید من مشهد هستم، من اصفهان هستم بعد یک عده‌ای جمع می‌شوند بعد گروه می‌شوند اگر یک عده‌ای را ما در اصفهان با همدیگر آشنا کنیم یک نفر، دو نفر در میان این‌ها آدم‌های شارلاتان و ناقلایی از آب در بیایند آن وقت دیگران می‌گویند شما این‌ها را با هم آشنا کردید ...

مصفا: آیا این‌طوری می‌شود که هر کس که دلش می‌خواهد با دیگران در تماس باشد آدرسش را بدهد به تو بعد تو بدهی به بقیه؟ مثلاً حسن و حسین و امیر و داود این‌ها در سایت به تو اعلام می‌کنند که ما اِشکالی نمی‌بینیم در این‌که دیگران آدرس ما را داشته باشند. مسئله‌ای ندارد. دعوایشان هم شد تو مسئول نیستی.

- پس ما یک کلوبی به اسم آقای مصفا درست می‌کنیم ـ قبلاً درست کردیم ـ حالا در سایت اعلام می‌کنیم. دوستان آن‌جا می‌توانند با هم بحث و گفتگو کنند هم این‌که به همدیگر آدرس بدهند؛ آن‌جا با همدیگر آشنا بشوند فقط مسئولیتش را ما به عهده نمی‌گیریم.

سؤال ۳۳: امیدوارم تا دیر نشده متوجّه بشوی که ملّتی را داری با طناب خودت به چاه ظلمت می‌کشی. جوان‌های بدبختی که عقلشان را داده‌اند دست تو که خودت هم نمی‌دانی به کدام ناکجاآبادی می‌خواهی بکشی‌شان

مصفا: خیلی‌خوب، این سؤالی که ندارد. اگر به سوی ظلمت می‌کشانمشان ان‌شاءالله متوجّه بشوند و دست بردارند.

سؤال ۳۴: یک آقایی نظراتی را که شما در مورد اوشو داده‌اید در سایت خوانده‌اند و یک متن خیلی بلندبالای دو صفحه‌ای برای شما فرستاده‌اند. حالا می‌خواهید این را شما الان مطالعه کنید که چرا شما به اوشو این‌طوری گفتید و آن‌طوری گفتید. به هر حال یک حرف‌هایی ایشان زده‌اند.

مصفا: اگر فکر می‌کنی اوشو مفید است دیگر به مصفا چه کار داری؟! مصفا می‌گوید قرص آسپرین برای سرماخوردگی خوب نیست ولی داود خورده، امیر خورده و تجربه کرده که مفید است این دیگر حرفی با مصفا ندارد مگر این‌که بخواهد خشم بورزد. آیا تو اصول حرف‌های اوشو را به کار بستی و دیدی مفید است؟ از آن سرماخوردگی روانی‌ات کاسته شد؟ خوب استمرار بده چه کار به مصفا داری؟! والسلام.

- بسیار خوب، حالا من متن ایشان را هم می‌دهم به شما که سر فرصت متن این آقا را مطالعه کنید.

مصفا: ان‌شاءالله

سؤال ۳۵: من بعضی از بحث‌های شما را که دنبال کردم چیزی را خواستم به شما پیشنهاد بدهم: شما در بحث‌هایی که دارید از مفهوم هویت فکری زیاد استفاده کردید؛  کارکردش ,آثارش و ... به نظر من این خیلی مهم است که آدم برای بهتر شدنش پی به وجود این پدیده در ذهن خودش ببرد و درکش کند که خیلی از صداهایی که در ذهن من هست فکرهایی که می‌کنم خیلی از کارهایی که من می‌کنم انگار از طرف چیز دیگری دارند هدایت می‌شوند اما باز هم به گمان من بهتر است که هویت فکری را چیزی غیر خودمان نگیریم، یکپارچگی ما، ،هر چه بیشتر مسولیت پذیری ما،در گرو این است که بدانیم این صداهای درون ما خود ما هستیم. مثل این‌که من به خودم بگویم از الان به صداهای درون ذهنم اهمیت نمی‌دهم یا این‌که به خودم بگویم به آن صداهای هویت فکری اهمیت نمی‌دهم. من گمان می‌کنم تاکید زیاد بروی پدیده هویت فکری بر چندگانگی ما بیفزاید. چون این پدیده چیزی غیر از شیوهء فکر کردن ما و نگرش ما به مسائل نیست .یعنی اگر بیاییم و هر چه بیشتر تسلیم استدلال شدن را ترویج کنیم و شیوه فکر کردنمان را عقلانی‌تر کنیم خود به‌ خود هویت فکری لاغر می‌شود.

مصفا: بسیار خوب است، بد نیست. عقلانی فکر کنیم

.: بخش سوّم :.

سؤال ۳۶: بدون این‌که خواسته باشم بحث یا مجادله ای در باره فایده اسلام و هدف اساسی آن در جهت پاک کردن غبار توهم و «هستی» از فطرت آدمی داشته باشم می‌خواهم چند سوال بپرسم در باره گرایش شما (آقای مصفا) به اسلام و انتخاب آن به عنوان یک دین که عبارتست از مجموعه‌ای از قوانین و احکام و مناسک و آداب خاص. آقای مصفا، با شناختی که ازمسلمانان دور و بَرخورد دارید به نظر شما چند درصد از آن‌ها با تمسک به اسلام و پیروی از احکام آن به این درک عمیق و اساسی رسیده‌اند که «خود» یک توهم است؟ لطفاً قبل از این‌که بگوئید که مشکل از آن‌جا است که به احکام واقعی اسلام عمل نمی‌شود بقیه توضیحات را بخوانید. اهمیت این سوال در آن است که باید هر دین یا سیستمی را ـ جدای از محتوای آن ـ با دیدی کاربردی مورد نقد و بررسی قرار داد. از نظر من که همچون شما در بین مسلمین زندگی می‌کنم و کم یا بیش آن‌ها را می‌شناسم می‌توانم بگویم که تعداد افرادی که پیام اصلی اسلام یعنی بازگشت به فطرت را عمیقاً درک کرده اند بسیا بسیار... اندک است. تقریبا همه آن‌ها به ظواهر دین اکتفا کرده و روزگار می‌گذرانند. در واقع تاثیر قابل مشاهده و عملی دین آن است که انسان‌ها را با انگیزه ثواب و عمل خیر در جهت خدمت به سایر افراد جامعه و مواردی از این دست ترغیب می‌کند که ازجنبه یک زندگی اجتماعی بعضاً نیز مفید هستند. چنین استنباطی از دین مرا به یاد آن سیستم‌های روانشناسی می‌اندازد که تلاش می‌کنند افراد «نرمال و سازگار» با جامعه درست کنند. بنابراین سؤالم را با اندکی تغییر دوباره تکرار می‌کنم: نظر شما در باره عدم تناسب شدید بین جمعیت انبوه مسلمین با تعداد اندکی از آن‌ها که از شر توهم «خود» خلاص شده‌اند چیست؟ آیا ریشه مشکل را باید در بین آن‌ها جستجو کرد یا در طریقه برخورد خاص دین با مسئله؟ عدم کاربردی بودن دین در این مسئله از کجا ناشی می‌شود؟ آخرین سوال: شما همواره بر منفی بودن تجلیل اتوریته و خودباختگی در برابر هر فرد یا سیستمی تاکید کرده‌اید ـ با این دلیل که به پیچیده تر شدن کلاف «خود» می آن‌جامد ـ چرا در کتاب «نامه ای به ند ید ه ام» از آن تخطی کرده و به نوعی دعوت به دین‌داری کرده‌اید؟ آیا بهتر نیست که به قول خودتان بی واسطه و مستقیم و بدون تعین و برچسب خاصی مسائل باز شوند تا ذهن‌های آشفته آشفته‌تر نگردد؟ شاید حداقل با این روش برخورد ـ که نوعی بی روشی است ! ـ نتیجه بهتری بدست آید.

مصفا: خوب، من یک مقداری روی این موضوع فکر می‌کنم ببینم به چه نتیجه‌ای می‌رسم.

... وقتی تو می‌گویی الله اکبر یک بزرگی خاصی در ذهنت نباشد. این یک واقعیّت است حالا می‌خواهد [این را] بودا گفته باشد می‌خواهد محمد [گفته باشد] می‌خواهد اسلام، می‌خواهد هر کی، می‌خواهد مصفا؛ والسلام.

- بله، در خود قرآن هم هست که فبشر العباد الذین یستمعون القول...

مصفا: احسنت، راست می‌گویی. می‌گوید که تو بهترین کلام را از هر کس که هست گوش کن

سؤال ۳۷: یکی از موضوعات مهم و قابل تأمل «وابستگی» است. شما در چندین جا به آن اشاره کرده‌اید، ولی وابستگی یکی از موضوعات بسیار مهمی است که جای بحث بیشتر پیرامون آن وجود دارد. به نظر من انسان‌ها بسیار وابسته هستند، بدون آنکه عمیقاً آن را حس کنند. با توجه به این‌که ذهن به طرز زیرکآن‌های ممکن است سوژه‌ای که به آن وابسته میشویم را تغییر دهد پس منطقاً سوژه مطرح نیست و صرفاً «وابستگی» مطرح است. به عقیده من یکی از راه‌های مهم رهایی عدم وابستگی است حال سؤال اینست که آیا همهء وابستگی‌ها ریشه در هویت فکری دارد؟. برای مثال من به همسرم وابسته هستم وهمهء هویتم در او خلاصه می‌شود ولی تا به حال متوجه عمق فاجعه نبوده‌ام و حال که آن را درک کرده‌ام دچار ترس شدیدی شده‌ام، قبلاً هم ترس داشته‌ام ولی مشخصاً آن را حس نمی‌کردم. فرضاً اگر من از سکس با همسرم لذّت می‌برم و دوست ندارم آن را از دست بدهم، و نتیجتاً به آن وابسته هستم، با توجه به این که در این مورد خاص موضوع مورد وابستگی واقعی است، آیا باید این نوع وابستگی را هم یکی از جلوه‌های هویت فکری دانست؟ لطفاً بیشتر توضیح بدهید.

مصفا: قسمت اوّل سوالش خیلی عمیق است که وابستگی خیلی ریشه‌های عمیق‌تر و وسعت خیلی گسترده‌تری دارد و من آن‌طور که باید و شاید به آن توجّه نکردم. از این به بعد توجّه می‌کنم ولی قسمت دوّم سوالش که راجع به وابستگی به همسرش می‌گوید من چیزی نمی‌توانم بگویم

- وابستگی‌های واقعی چطور؟ آن‌ها هم منشاء هویّت فکری دارد؟

مصفا: آن‌ها ماهیتش متفاوت است، من [مثلاً] وابسته‌ام به این‌که بیایم در این خانه زندگی کنم ـ که چه‌قدر گرم و راحت است، چه‌قدر هوایش خوب است ـ این فرق می‌کند با این‌که من بروم پُز بدهم که ما یک ویلایی در جابان داریم. حالا نمی‌دانم که آن وابستگی است یا ... می‌دانید، آن چیزی که هویّت فکری به آن وابسته است واقعیّت‌ها نیست، تعبیر واقعیّت‌هاست. من خود ویلای جابان را با این دید نگاه می‌کنم که عجب هوای خوبی دارد، اتاق‌های مناسبی دارد، آفتاب‌گیر است، باد خود در آن‌ها می‌آید و از آن‌ها استفاده می‌کنم. من قبلاً این‌ها را توضیح دادم. در کتاب «انسان در اسارت فکر» توضیح داده‌ام که شاه نعمت‌الله ولی میخ‌طویله‌ء طلای اسبش را می‌کوبد توی زمین و می‌خوابد زیر سایه‌ء درخت. یک نفر می‌گوید که تو که عارف وارسته‌ای هستی چرا میخ‌‌طویله‌ء اسبت از طلاست؟ می‌گوید: می‌بینی که من این میخ‌طویله‌ء طلا را به گِل کوبیده‌ام نه به دل. این خیلی جامع و گویا است که مهم این است که به دل نکوبیم ـالبته من می‌گویم به ذهن ـ که در ذهنمان از آن "من" نسازیم بلکه آن‌چنان باشد که انگار به گِل کوبیده‌ایم. همین.

سؤال ۳۸: من یک مطلبی را قبلا گفته بودم که پاسخ روشنی از آن نگرفتم. قبل از این‌که سوال خود را بگویم یک اعتراضی داشتم به نحوه پرسش و پاسخ. اول این‌که انگار یک عجله نا پیدا وجود دارد که پرسشها خیلی کوتاه باشد و حوصله پرسشهای طولانی را ندارید. در حالی که گاهی خود پرسش اگر چه طولانی باشد یک توضیح در خود دارد که شنونده را به یک آگاهی جدید می رساند بنابر این کمی تحملتان را در پرسش های طولانی بالا ببرید.

مصفا: اگر پرسش طولانی مفید باشد ، خوب است و چه بهتر

ادامهء سؤال ۳۸: دوم این‌که گاهی کسی یک توضیح به شما ارائه می کند و انتظار دارد که شما در آن در باره توضیح دهید و مطلب را باز کنید. این الزاما نباید که حتما یک چرا و آیا داشته باشد که مفهوم سؤالی را برساند. در مورد مطلب خود من و سایر مطالب من این برخورد را از شما دیدم که گفته‌اید این سوال نیست و بگذریم. گاهی شخص می‌خواهد نظر شما را در مورد دیدگاه خود بداند نباید که الزاما پرسش باشد. اما همانطور که در مطلب گذشته مطلبی را عنوان کردم مجددا تکرار می‌کنم اما این بار به صورت پرسشگری که بهانه این نباشد که سؤالی نیست. همانطور که گفتم راه حل شما برای رهایی از فکر و عوارضی که فکر دارد مثل حسادت و خشم و رقابت و چیزهای دیگری که گفتید مناسب است اما جایی که شما به مذهب و سوال در باره آن می‌رسید دوباره آدم را بر میدارید و می اندازید توی یک اتوریته دیگر به اسم مذهب و همانطور که گفتم خود شما هنوز اسیر یک اتوریته مذهبی هستید. سوال: چرا یک آدمی که خودش روشن بینی این را پیدا کرده که راه رهایی انسان چیست (منظورم خود شماست) هنوز خودش گرفتار یک اتوریته دیگر است (منظورم مذهب است) و رها نشده است؟ و همان رابطه مراد و مریدی را که در تئوری خود نفی می کند در مورد امام و پیغمبر می پذیرد. خود روشنگران مذهبی هم پذیرفته اند که مذهب یک اتوریته است. به قول آقای فلانی شما اول مسلمانید بعد انسان. یعنی روابط انسانی شما تحت الشعاع آن است و این فاجعه است. این بدترین نوع اتوریته است. چطور با این اسیری انسان می تواند به رهایی برسد؟ اینجاست که من [کریشنا]مورتی را از شما جلوتر می بینم چرا که او این گرفتاری را ندارد.

مصفا: این سؤال نیست. Statement است.

- سؤالشان این است که چرا شما اصولاً مذهب را مطرح کرده‌اید و چرا به مذهب استناد کرده‌اید؟

مصفا: اگر مجموعه‌ء چیزهایی را که من دربارهء مذهب نوشته‌ام با دقت بخواند می‌بیند که مشمول این حرفی است که قبلاً هم گفتیم که ببین حرف چیست. «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال». نگاه کن، توجّه کن به آن نکته‌ای که گفته می‌شود. چه کاری داری این را کی گفته؟! والسلام

- چی کار داری مذهب گفته، محمد گفته، علی گفته، کریشنامورتی گفته، کی گفته. متاسفانه بیشتر افراد به این توجّه می‌کنند که این حرف را مثلاً کی گفته

مصفا: نه، بیشتر دنبال این می‌گردند تا یک نکته‌ای را بکنند پیراهن عثمان و مثلاً خشم بورزند، مثلاً ایراد بگیرند به مصفا. تو اگر از حرف‌های کریشنامورتی استفاده می‌کنی حرف‌های مصفا را بریز دور و از کریشنامورتی استفاده کن. والسلام. یا آن [آقایی] که دربارهء اوشو می‌گوید از اوشو استفاده کن

ادامهء سؤال ۳۸: سؤال دیگرکه بی ارتباط به موضوع اول نیست این است: این بسیار وحشتناک است که شما این همه تلاش می‌کنید آدمها را به یک روشن بینی برسانید و آن‌ها را از یک اوتوریته رها کنید ولی آن‌ها را از یکی رها می‌کنید و گرفتار یک اتوریته دیگر می‌کنید. اینجاست که من یک تضاد بین تئوری شما و باور خودتان می بینم. حالا برای این‌که نگویید سوال نیست می گویم چرا؟ به گمان من همانطور که 12 سال بنا به گفته خودتان در غفلت از فریب دیدگاه هورنای بودید و ناگهان بیدار شدید به یک بیداری دوم هم نیاز دارید. در پاسخ مطلب گذشته حرف درستی زدید که اگر روش من درست است چیکار به مذهب داریم و همان روش را عمل کنیم اما این راهی است که من به آن رسیده ام با حذف اتوریته ای که شما آن را تبلیغ می‌کنید. دیگران چی؟ شما مسولید در برابر هر اندیشه و سخنی که می گویید.

مصفا: خوب، بد نیست که می‌گوید شما مسئولید. خوب من هم مسئولیتم را رعایت کرده‌ام که یک‌جوری صحبت کنم که اتوریته نسازم. من اتوریته نساخته‌ام. من می‌گویم این حرف این است به انگلیسی گفتم، به عربی گفتم، از بودا گفتم، از کریشنامورتی گفتم، از ایکس، از ایگرگ هم می‌گویم. چه مانعی دارد؟

- حالا من یک سؤالی دارم. اصلاً اتوریته‌سازی توسط دیگران صورت می‌گیرد یا توسط خود آدم؟

مصفا: احسنت، توسط خود آدم. خود آدم وضعیت‌های دارد که نیاز دارد خودش را به اتوریته بچسباند والا می‌‌تواند اتوریته‌ها را رد کند. ذهنتش یک کیفیت‌هایی دارد که نقد می‌کند و اصیل را از غیر اصیل جدا می‌کند. توجّه می‌کنید؟

- اصلاً رویکرد شما به اسلام و مذهب هم همین است. یعنی یک رویکرد جدیدی است و اتوریته‌سازی نیست.

مصفا: بله، اتوریته‌سازی نیست. مثلاً مصفا می‌گوید که مولوی می‌گوید که احتما اصل دوا آمد یقین. حالا آمده یک مصداق برای این احتما پیدا کرده و آن این است که بگو الله اکبر و الله اکبر را هم توضیح داده که در ذهنت یک بزرگی متعین را متصور نشو. حالا این از اسلام باشد چه اشکالی دارد؟!

- کلمه مهم نیست مفهومش مهم است

مصفا: بله، مثلاً همین احتما اصل دوا آمد یقین، احتما کن قدرت جانت ببین» این را مصفا آمده می‌گوید که کریشنامورتی هم نظیر این را دارد. حالا خشایار می‌گوید که من یک سایتی دیدم که حرف‌های کریشنامورتی هم عین بودا است. حالا یا کریشنامورتی گفته، یا بودا یا مصفا به این عمل کن که ذهنت را در کیفیت احتما قرار بده

- بر فرض هم که کریشنامورتی گفته باشد که فلان مذهب اتوریته است؛ این که من آن را اتوریته بسازم یا نسازم این خود من هستم که آن را اتوریته می‌کنم

مصفا: بله، خود شما هستید که اتوریته می‌سازید [نه من یا دیگری]

سؤال ۳۹: اگر حرفی که می گویم حقیقت است بپذیر وگرنه راهنمایی ام کن. خدای اسلام، متشخص است یعنی توان قضاوت دارد، نه مثل خدای تو که موجودی زنده است و هیچ درکی نسبت به خوب و بد بودن افعال تو ندارد فقط نعوذ بالله یک موجود زنده به وسعت کل دنیا است که اگر آزار ببیند مثل خر لگد می اندازد و اینگونه که تو پیشنهاد می کنی (بی هویت فکر پیشنهادی تو) باید با او مدارا کرد تا از لگدهایی که هر روز به سر و صورتمان می خورد پرهیز کرده باشیم.

مصفا: روشن نیست. این سؤال نیست.

- بله، خیلی گُنگ است.

سؤال ۴۰: شما اصلا خود کاوی فروید_هورنای را قبول دارید یا نه؟ واگر ندارید پس چه چیزی را جایگزین ان می‌کنید؟

مصفا: خنک، آدم این قدر هم نفهم! مثل این می‌ماند که بگوید شما رمالی، دعا‌نویسی را رد می‌کنید اگر این‌ها را رد می‌کنید پس چه چیزی جای آن می‌گذارید؟! آدمی که این را نوشته است خیلی فکرش بسته است.

سؤال ۴۱: جناب آقای مصفا حضرت‌عالی در ترجمه‌های خود از آثار آقای کریشنامورتی به نحوی به ایشان توهین می‌کنید واصلا چه کسی به شما اجازه داده است که در پاورقی کتاب منظور نویسنده را آن‌طوری معنی کنید که خودتان دلتان میخواهد شرم اور است که شما با این همه ادعای روشنفکری خواننده را از برداشت یک اندیشه ی جدید محروم می‌کنید و حرف نویسنده را انطوری تغییر می‌دهید که در قالب اسلام و سنت ما باشد و این دقیقا مغایرت دارد هم با حرف اقای [کریشنا]مورتی و هم با ادب و احترام به حریم فکری دیگران.البته مشخص است که جواب این انتقاد را هم مانند دیگر پاسخهایتان از توی ... در می آورید به هر صورت شما اجازه ندارید که برای حرف دیگران منظور‌سازی کنید اگر هم قادر به آن‌جام این کار نیستید لطفاً بروید پی کارتان

مصفا:  نمی‌دانم ایشان چه می‌خواهند گفته باشند.

- لابد ایشان در پاورقی چیزی دیده‌اند که فکر کرده‌اند مغایر با متن اصلی است.

مصفا: بله، من اتّفاقاً این را در ارتباط با مولوی یک جایی توضیح دادم. بعضی‌ها می‌گویند که تو از کجا می‌دانی که فلان داستان مولوی این است که تو توضیح می‌دهی؟ بیا فرض کنیم که این نباشد می‌گویم این که من توضیح می‌دهم مفید هست یا نیست. مثلاً مولوی می‌گوید که: «گر چه منظور از کتاب آن فن بود/ گر تواش بالش کنی هم می‌شود» این اتّفاقاً معنای خیلی وسیعی دارد یعنی این‌که تو می‌توانی خیلی از اشارات من را گسترده و وسیع معنا کنی. منظورش از «کتاب»، قرآن یا مُصحَف است. می‌گوید تو می‌توانی این را بالشش هم بکنی ولی این یک منظور دیگر دارد، خودش این‌طوری می‌گوید. حالا من می‌گویم که اگر من معنایی از آنها کردم که در حد بالش بود و [ضمناً] مفید هم بود، اشکالی ندارد.

سؤال ۴۲: به نظر شما این مطلب نقل شده از پیامبر اسلام چه معنایی دارد؟ "ای علی، در مسابقه تقرب به خداوند اگر بر مرکب علم و دانایی و اندیشه سوار شوی از هر کس دیگری حتی انان که با نماز و روزه به سوی خداوند می شتابند پیشی می‌گیری و به قرب خداوند نایل می شوی." (حکیم ابوعلی سینا_رساله معراجیه)

مصفا: خیلی زیباست، جملهء خیلی قشنگی است و حکایت بر این می‌کند که حضرت محمد (ص) چه ارزشی برای عقل و خرد قائل بوده. همین.

- من فکر می‌کنم سؤالی که ایشان پرسیده‌اند [در واقع] به نوعی به شما اعتراض دارند. می‌دانید، این‌که در این جمله آمده: دانایی و به خصوص اندیشه و این که شما اندیشه را نفی کرده‌اید ...

مصفا: من اندیشه را نفی نکرده‌ام، من یک جاهایی توضیح داده‌ام که فرق توهّم و اندیشهء واقعی چیست.

- اندیشهء عقلایی و خردمندانه

مصفا: بله، احسنت

- منظور چه نوع اندیشه‌ای است که شما رد می‌کنید؟

مصفا: من توضیح داده‌ام که اندیشه را رد نکرده‌ام، توهّم را رد کرده‌ام.

- متاسفانه خیلی‌ها فقط به ظاهر نگاه می‌کنند، کلمهء "اندیشه" را می‌گیرند بعد ...

مصفا: بعد انطباقش می‌دهند با مثلاً یک آیهء قرآنی که همان کلمه در آن به کار رفته. خیلی‌ها دنبال پیراهن عثمان می‌گردند.

سؤال ۴۳: ریشه ی بسیاری از مشکلات رو این جور که من فهمیدم شما در فکر میدانید و معتقد هستید که اگر فکر فرو بخوابه چقدر فشارهای وارد به ما کم میشه سوالهائی که برای من پیش میاد اینه که اولا اگر قرار باشه فکر  فرو بخوابه پس فرق من انسان با یک حیوان باید در چی باشه؟

مصفا: برو کتاب‌ها را بخوان. با عصبانیت هم دارم این را می‌گویم. [آخر] چه‌قدر توضیح بدهم که منظور من از فکر چیست؟! [ای] آدمیزاد! درست نمی‌گویم امیر، آخر من چه‌قدر توضیح بدهم و هی تکرار کنم که بابا جان منظور من از فکر این نیست که [مثلاً] این خانه را چه‌جوری بسازیم که توش خوب زندگی کنیم یا این بخاری را چه‌جوری در سرما روشن کنیم و چه‌جوری در گرما خاموش کنیم. این فکرها را من رد نکرده‌ام. بقیهء سؤال ایشان را نخوان. این آدم نمی‌تواند سؤال دقیق بکند.

سؤال ۴۴: شبستری در گلشن راز قسمت های اول در مورد تفکر مطالبی آورده آیا منظور شما از فرو خوابیدن فکر فرو خوابیدن فکر منفیه؟

مصفا: بله

ادامهء سؤال ۴۴: آیا شما با گفته ی شبستری موافقید : "در آلا فکر کردن (اشاره به این حدیث که: «لا تفکرو فی ذات الله بل تفکّرو فی آلاء الله») شرط راه است ...."

مصفا: برای من «آلاء الله» روشن نیست.

سؤال ۴۵: گریهء پیامبر بر مرگ فرزندانش را چگونه توجیه می‌کنید؟

- یعنی می‌گویند که اگر یک انسان رها باشد دیگر بر مرگ فرزند گریه نمی‌کند

مصفا: من توجیهی ندارم، حرفی ندارم. این سؤال چه کمکی می‌کند به این‌که تو رها بشوی؟!

- فرضاً اگر جوابی هم برای این سؤال باشد چه فایده‌ای دارد؟

مصفا: بله، چه کمکی به تو می‌کند

سؤال ۴۶: نمی دانم چگونه بگویم فقط این را بگویم که دلیل زنده بودنم را نمی فهمم. روز به روز به پوچ بودن وبی ارزش بودن خود بیشتر پی می برم. هروز در آرزوی مرگم با آنکه می‌دانم مرگ هم مشکلی از من حل نمی‌کند . به من بگویید چکار کنم؟ به هیچ چیز دنیا علاقه ندارم و وابسته به هیچ چیزی و هیچ کسی نیستم قبلا هم برایتنا این حرفها را نوشتم ولی هیچ جوابی نگرفتم . لطفاً این بار راهنماییم کنید . حتی اگر شده یک کلمه به من بگویید.

مصفا: الان تو با اصالتت زندگی نمی‌کنی بنابراین نمی‌دانی آن‌که میل زندگی ندارد اصلت توست یا یک پدیدهء عرضی است. اگر اصالت توست خودت ازش جواب بگیر، چرا از مصفا می‌پرسی؟! فرض کنیم مصفا به اصالتش رسیده و می‌تواند به تو جواب بدهد؛ حالا اگر تو نارضایتی داری و از زندگی به ستوه آمده‌ای از دو حال خارج نیست، یا اصالتت است که از آن به ستوه آمده‌ای یا یک پدیدهء زائد و عرضی است، یک زایدهء ذهنی است ـ آن چیزی که من به آن می‌گویم هویّت فکری ـ بنابراین تو فعلاً آن زائده را کنار بگذار بعد ببین اصالتت چه جوابی به تو می‌دهد. روشن است؟

سؤال ۴۷: اگر انسان بالغ هستی را باور ندارد چرا وقتی انسان وقتی خود را از هستی متشخص محروم می‌بیند و احساس حقارت می‌کند واکنش‌هایی مانند دیوانگی و حتّی خودکشی از او بروز می‌کند؟

مصفا: سؤالش روشن نیست. این‌که انسان اگر خودش را در تجربهء تشخص نمی‌بیند حالت دیوانگی بهش دست می‌دهد دلیل این است که باید دنبال تشخص باشد یا تشخص اصالت دارد؟!

- سؤالشان اصلاً گنگ است

- در بخش اوّل سؤالشان (اگر انسان بالغ هستی را باور ندارد ) فرض را بر یک چیز غلط گذاشته‌اند [چرا که] هستی یعنی همان تشخص و حقارت پس معلوم می‌شود هستی را باور دارد

مصفا: خنک، این همه من حرف زدم، نباید محتوای آن چیزهایی که من گفتم را درک کند؟! [به ایشان] بگو محتوای حرف‌های مصفا را درک نکرده‌ای

- ما بارها و بارها چه در پرسش و پاسخ‌ها و چه در سایت تکرار کرده‌ایم که که دوستان حتماً کتاب‌ها را به دقت بخوانند. یک بار و دو بار هم نخوانند، چند بار بخوانند. خوب تامل کنند متاسفانه سؤالاتی که می‌کنند مثل این است که انگار اصلاً در باغ نیستند

مصفا: بله، احسنت. اگر تشخص اصالت دارد پس تو دردت چیست؟! مسئله‌ات چیست؟! اگر اصالت دارد تو چرا باید از نداشتنش دیوانه بشوی؟!

سؤال ۴۸: اگر فرد در هنگام مراقبه به یک چیز مثلاً یک تصویر یا یک شیء خیره شود به نظر شما مفید است؟

مصفا: این مراقبه نیست. این هیچی نیست. تخدیر ذهن است. همین.

سؤال ۴۹: منظور مولوی از این بیت چیست؟ «آب کم جو تشنگی آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست» مفهوم عینی تشنگی چیست؟

مصفا: این که در جای دیگر می‌گوید که: «آن‌که در چه زاید و در آب سیاه/ او چه داند لطف دشت و رنج چاه» ما نه رنج چاه را حس می‌کنیم نه زیبایی دشت را. زیبایی دشت را نباید به آن بیندیشیم. لااقل رنج درون چاه را حس کن در حالی که ما حس نمی‌کنیم. این که می‌گوید: «تشنگی آور به دست» این است که این را حس کنیم.

- یعنی رنج را حس کن، وخامت هویّت فکری را حس کن.

مصفا: بله، احسنت. وخامت هویّت فکری را حس کنیم. به این‌که چه‌قدر من و تو پوچ زندگی می‌کنیم

ادامهء سؤال ۴۹: ضمناً چگونه می‌توان انواع تخدیرهای روانی که هویّت فکری در کار می‌کند را تشخیص داد؟

مصفا: من روی این موضوع فکر نکردم. بگذار فکر کنم. بعداً جوابت را می‌دهم.

- البته یک اشاره‌هایی در کتاب‌ها کرده‌اید

مصفا: بله، بعضی‌ها را توضیح داده‌ام ولی [گویا] ایشان [توضیح] بیشتر می‌خواهند

ادامهء سؤال ۴۹: ظاهراً آگاهی هم می‌تواند مخدّر خوبی باشد

مصفا: نه، آگاهی به این معنا که من آگاه شده‌ام، خِرَدم، درکم به صرف این‌که مادرم، پدرم به من گفت تو حقیری یا متشخصی وجود ندارد، من صاحب هویّت نشدم؛ این یعنی آگاهی.

- من حدس می‌زنم که احتمالاً ایشان آگاهی را به معنای دانش به کار بردند که مثلاً دانش می‌تواند مخدّر باشد

سؤال ۵۰: من تازه موفّق شدم با ایدهء شما آشنا شوم ـ با مطالعهء «تفکّر زائد» ـ فوق‌العاده بود. البته برای اوّلین بار از طریق خانم رحمانی با شما آشنا شدم و از این بابت خیلی خوشحالم. سؤالاتی داشتم: رابطهء تفکّر واقعی با دین اسلام چیست؟ این‌که قبلاً به ما می‌گفتند هر چیزی که می‌خواهی به آن فکر کنی و از قدرت تجسم حرف می‌زنند و چه مسائل مادّی و چه مسائل معنوی و من خودم تجربه کردم، شما نظرتان در این مورد چیست؟

مصفا: سؤال شما روشن نیست.

- من فکر می‌کنم ایشان هنوز کتاب «تفکّر زائد» را خوب نخوانده‌اند.

ادامه سؤال ۵۰: می‌گویید در مورد مسائل مادّی از فکر استفاده کنید. آخر مادیات بعضی اوقات با مسائل معنوی توام می‌شود. چه باید کرد؟

مصفا: مثل چی؟ شاید منظورش این است که مثلاً یک نفر فقیر است، من می‌خواهم به او پول بدهم. پول یک چیز مادّی است ولی این‌که بدهم یا ندهم یک امر معنوی است. نه؟ شاید [سؤال‌کننده] می‌خواهد این را بگوید. ولی خود این سؤال من درباره‌اش فکر می‌کنم که آیا فکر جز امور مادّی نقش دیگری دارد؟ امیر، به نظر تو دارد؟

- به نظر می‌رسد که فکر ابزار ارتباط با مادیات است و ابزار رفع نیازهای مادّی است.

مصفا: من هم به نظرم همین می‌رسد. کار دیگری نمی‌تواند بکند. یا باید بگوییم مادّی یا معنوی. خدا که خود اسلام می‌گوید قابل شناخت نیست چون ابزار شناخت ذهن است و بنابراین به همین جهت است که می‌گوید سعی نکن خدا را بشناسی. مولوی هم می‌گوید. پس دیگر معنویات چی [باقی می‌ماند] اگر [فکر ابزار] ارتباط با مادیات نیست. به نظر من طور دیگری نمی‌رسد فکر اصولاً یک پدیدهء سطحی است بنابراین نمی‌تواند با مادیات که جوهر دارد در ارتباط باشد. در زمینهء فکر در ارتباط با معنویت بودن یعنی چی؟ در ارتباط با مادیات من می‌گویم که مثلاً این ماست ترش است، فاسد است خوب نخورم [امّا] در معنویت یعنی چی؟ چه‌جوری فکر کنم؟ یک مثال بزنید خانمی که خانم رحمانی شما را با من آشنا کردند.

- من این‌جا یک ایراد بنی‌اسرائیلی مقدر هم بگیرم. من حدس می‌زنم به احتمال قوی بعضی‌ها که این جملهء شما را می‌شنوند که «من باید درباره این قضیه فکر کنم» می‌گویند شما که این‌قدر «فکر» را نفی می‌کنید پس چطور الان می‌گویید «من باید دربارهء این قضیه فکر کنم»

مصفا: خوب ایشان می‌گویند که انواع وسائل تخدیر را بگو. بعضی‌هایشان را من گفته‌ام. الان حضور ذهن ندارم که وسائل و موردهای دیگرش چیست. باید فکر کنم ببینم چیست. والسلام. تحقیق غیر از تعبیر است.

- منظورتان از این‌که می‌گویید «من باید دربارهء این قضیه فکر کنم» چیست؟

مصفا: یعنی بر رویش تامل کنم

- یعنی در درونم توجّه کنم ببینم این مکانیزمش چطوری است

مصفا: بله، هم [ در درون] خودم و هم دیگران که ببینم مثلاً همین تخدیرها چه ابعاد دیگری دارد و اصولاً لازم هست یا نه

- چی لازم هست یا نه؟

مصفا: [فکر کردن دربارهء] ابعاد تخدیر. من می‌خواهم این حکایت مولوی را بگویم که «چون که صد آمد نود هم پیش ماست» اگر من عمیقاً درک کنم که کل این ماجرا ـ هویّت فکری ـ باطل است دیگر این‌ها جزء آن نودها می‌شود یعنی تویش است که تخدیرها، وسائل تخدیر از بین رفته، توجیه‌ها، خودفریبی‌ها و همه چیز. یعنی اگر من عمیقاً درک کنم که «خود» نیست تمام شد.

- [یعنی] دیگر به شاخ و برگ پرداختن لازم نیست. از این جهت شما می‌گویید که لازم هست به این موضوعات بپردازیم یا نه.

مصفا: بله، بگذار فکر کنم ببینم لازم هست یا نه. اگر هم بگویم فقط برای روشن شدن صورت مسئله است والا اصل مسئله این است که تو چند کلید هست که باید به آن‌ها توجّه کنی که هم مولوی روی این‌ها تکیه می‌کند هم کریشنامورتی. یکی این است که Look at what is به آن‌چه هست نگاه کن. مولوی در ارتباط با واقعیّت‌ها بارها می‌گوید که «دور می‌بینند و هی می‌دوند.../ هر قدم ز این آب تازی دورتر/ دو دوان سوی سراب با غرر / عین آن عزمت حجاب آن شده/ که به تو پیوسته است و آمده» می‌گوید که این توهمات، دویدن‌ها باعث می‌شود که تو از واقعیّت دور بیفتی. یکی این را می‌گوید. یکی دیگر می‌گوید: «The observe is observed» مشاهده‌کننده همان مشاهده‌شونده است، این همان تمثیلی است که مولوی در [داستان] غلام احول می‌گوید و زیاد هم روی این تکیه می‌کند. یکی هم Negation. نه؟ کریشنامورتی روی این سه تا خیلی تکیه می‌کند مولوی هم دقیقاً روی این سه تا تکیه می‌کند. یک عده‌ای می‌گویند که تو چرا از اسلام صحبت می‌کنی؟ من یک‌جایی دیدم که حضرت محمد (ص) یک روزی قبل از بعثت داشته با انگشترش بازی می‌کرده؛ از طرف خداوند به ایشان وحی می‌رسد که « ای محمد، ما تو را مبعوث نمی‌کنیم برای آن‌جام کاری که در آن فایده‌ای وجود ندارد» حالا این یک سمبل است، یک هشدار و اِنذار است. تو انسان، آیا عقل و منطق حکم می‌کند که آن چیزی که به آن می‌گوییم «خود» را در ذهنت حمل کنی یا نه؟ اگر تو مفید‌اندیش باشی، نه! بنابراین به بقیه چرا کار دارید، ببینید چه اندیشه‌ای مفید است و چه اندیشه‌ای مفید نیست. چی کار به بقیه داری؟ نه؟

- من این سؤال برایم پیش آمد که چطور است که تا حالا شما این همه از کریشنامورتی و مولانا سخن نقل کردید امّا کسی به شما نگفته که چرا از این‌ها اتوریته می‌سازی ولی وقتی که دو تا جمله از حضرت علی (ع) و پیامبر و قرآن و دین و این‌ها نقل می‌کنید می‌گویند که چرا دارید از این‌ها اتوریته می‌سازید! این خیلی جالب است!

مصفا: بله، چرا به من نمی‌گویید که چرا کتاب‌های کریشنامورتی را ترجمه کردی؟!

ادامهء سؤال ۵۰: آیا شما [برای فهم بهتر مطالب خودشناسی] کلاس هم دارید؟

- به این دوستمان توصیه می‌کنیم که به سایت مراجعه کنند که در سایت تمام جزئیات دربارهء جلسات [خودشناسی] آمده است.

.: بخش چهارم :.

سؤال ۵۱: آیا قضاوت مطلقاً مضر و مردود است یا فقط قضاوتی که بر اساس اعتباریات باشد؟ به عبارت دیگر آیا فطرت انسان هیچ واکنشی توأم با قضاوت نسبت به هر پدیده‌ای که می‌بیند ندارد؟

مصفا: چرا دارد. قضاوت یعنی این‌که من مثلاً از شکل این نارنگی قضاوت کردم، درک کردم که این‌ها مال شهسوار است و از نارنگی‌های ساری بهتر است. این یک اصل می‌شود برایم.

- این یک واقعیّت است. تشخیص این‌که آن یکی میوه پوسیده است ولی آن یکی سالم است

مصفا: احسنت، این خام است، این خام نیست، این گندیده است، این گندیده نیست، این شیرین است، این شیرین است، این‌جا هوای درکه تمیزتر از هوای توپخانه است. این‌ها یک واقعیّت است. حالا اسم این را می‌گذاری قضاوت یا درک. درک است، علم است.

- بر اساس واقعیّت است.

مصفا: بله، به هر حال این‌ها واقعیّت است ولی این‌که من چون پدرم سپور بوده آدم بدبخت حقیری هستم زائد است

بخش دوّم سؤال ۵۱: آیا ملاک روشن و دقیقی وجود دارد که بر اساس آن یک ذهن رها نشده بتواند اعتباری یا اصیل بودن یک پدیده را تشخیص دهد؟

مصفا: فعلاً چه کار به اصیل یا اعتباری بودن قضایای برونی داری؟ فعلاً به خودت بپرداز. نه؟ البته ضوابط هست که آیا امر برونی اعتباری است یا واقعی

- که آیا توهّم است یا واقعیّت دارد؟ تا حدودی قابل تشخیص هست که چه امری واقعیّت دارد و چه امری اعتباری است ـ یعنی توهّم است، ساختهء ذهن است، وجود ندارد ـ

مصفا: بله، باور می‌کنید که من حتّی در این پرتغال یک اعتبار می‌بینم؟! این است که خانهء گداها از این پرتغال‌ها هست و خانهء اعیان‌ها از این لیمو شیرین‌ها. تو الان قضاوت نمی‌کنی که این‌ها قالی‌های نخ‌فرنگ ندارند از این قالی‌ها دارند؟ قالی‌شان چرا مثلاً این‌جوری است؟!

- دارد نگاه می‌کند که آخ آخ چه آدم‌های بدبختی هستند که مثلاً از این قالی‌ها دارند

مصفا: من [نمونه‌اش را] دیده‌ام، یک دفعه در صحبت‌هایم توضیح داده‌ام و آن وقت آدم نمی‌داند به ساز کی برقصد. یک دفعه یک مردی آمد خانهء ما گفت این همه [مدّت] در شرکت نفت کار کردی، لیسانس حقوق هم داشتی [آن وقت] همین یک آپارتمان را داری؟! من سه تا آپارتمان دارم. خوب من باید احساس خفت و عقب‌ماندگی کنم تا زمانی که وابسته به قضاوتم. بعد یک روز یک خانمی تلفن زد گفت و اصرار اصرار که من می‌خواهم بیایم شما را ببینم. گفتم خوب بیا گفت آدرستان کجاست؟ گفتم قیطریه. یک خانمی بغل دستش نشسته بود گفت این هم که قیطریه‌نشین است، قطع کرد و نیامد. متوجّه هستی؟ یعنی این‌که این چون که عارف است، مولوی‌گونه هست، نمی‌دانم درویش است نباید در قیطریه بنشیند باید تو نمی‌دانم شهرری بنشیند (خندهء مصفا و حضار) قیطریه [منطقه] اعیان‌هاست در حالی که یک خانه است دارم تویش زندگی می‌کنم دیگر. نه؟ کی گفته که آن‌جا بد است یا خوب است؟ من محل کارم است بعد اطرافیان که می‌آیند نباید ...

- ولی در نگاه کردن در حقیقت واقعیات آن‌جا را در نظر می‌گیرد امّا اعتبار این‌که موضوع بدبختی من، سرافکندگی من یا سرافرازی من است اینش اعتباری است

مصفا: بله، اعتباری است نمی‌دانم حتّی شاید هم فقط شنیده باشد که قیطریه مثلاً محل اعیان‌هاست

بخش سوّم سؤال ۵۱: به نظر شما نقش تربیت در به کارگیری الفاظ چه قدر اهمیت دارد؟

- در مورد تربیت قبلاً مفصلاً صحبت کردید

ادامه بخش سوّم سؤال ۵۱: آیا محیط رشد یک انسان در بودن یا نبودن این هویّت‌های ساخته‌شده توسط ذهن دخیل است؟

مصفا: همه‌اش محیط است. همهء حرف ما روی محیط است

سؤال ۵۲: ما اصلاً چه کار باید بکنیم تا به اصل سعادت و خودشناسی برسیم؟

مصفا: سؤالش روشن نیست، کتاب‌ها را باید بخوانند

سؤال ۵۳: انسان اسیر هویّت فکری کجا را برای زندگی انتخاب می‌کند اگر به او بگویند جای بهتری برای زندگی برای تو هست آیا به آن‌جا خواهد رفت یا نه؟

مصفا: نمی‌دانم شاید برود شاید نرود. این همه آدم‌هایی که فرض کن آمدند درکه، ولنجک، این جاهای خوش آب و هوا زندگی می‌کنند اسیر هویّت فکری هستند آن‌هایی هم که فرضاً رفتند در یک مرکز دود و دارند مثلاً ریاست می‌کنند؛ این‌ها هم اسیر هویّت فکری هستند

سؤال ۵۴: در جایی گفته‌اید که اگر هویّت فکری فقط یک بار از بین برود دیگر نمی‌تواند برگردد و دوباره تشکیل شود. پرسش‌های من این است که با توجّه به این‌که اشخاصی برای لحظاتی کوتاه هویّت فکری را از دست داده‌اند ولی دوباره در دام آن افتاده‌اند و مدّتی طولانی با هویّت فکری به جهان نگاه کرده‌اند تا که دوباره مدّتی کوتاه آن را از دست داده‌اند ـ از جمله خود من ـ چگونه است که شما این نظر را ابراز می‌دارید؟

مصفا: چه می‌دانم. مصفا می‌گوید الان شب است تو خودت می‌بینی که روز است از مصفا چه سؤالی داری؟ والسلام

ادامهء سؤال ۵۴: آیا طول مدّت از دست دادن هویّت فکری نسبی نیست؟

- فکر می‌کنم منظورشان این است که یک نفر ممکن است یک لحظه رها بشود یک نفر دیگر ممکن است پنج دقیقه طول بکشد

مصفا: مولوی می‌گوید انگشتت را از چشمت بردار وانگهانی هر چه می‌خواهی ببین. رهایی چیزی نیست جز انگشت برداشتن از چشم و وقتی یک بار برداشتی و دنیا را زیبا و روشن دیدی آیا تو ممکن است دوباره بگذاری؟! پس من در جواب این آقا به این جهت جواب نمی‌دهم که این‌ها اشتباه می‌کنند که می‌گویند رها شدم و دوباره آمد. رها شدم و دوباره آمد به این معناست که به قول مولوی تو انگشتت را از چشمت برداشتی و دنیا را روشن دیدی و این قدر زیبایی را در دنیا دیدی و دوباره خودت را کور کردی؟!

- یعنی هویّت فکری را تو خودت ایجاد می‌کنی

مصفا: خودت ایجاد می‌کنی، در این صورت یعنی چی؟ اگر تو به این مرحله‌ای از آگاهی رسیده‌ای که می‌گوید تو این انگششت را از چشمت برداری برداشته‌ای دیگر. تمام شد. یک بار آگاه شدی که باید برداری و برداشتی [آن وقت] بلافاصله گذاشتی؟! آن، رهایی نیست.

سؤال ۵۵: با توجّه به ترجمه‌های شما از کتب و سخنرانی جناب کریشنامورتی و انطباق دقیق بیانات و تالیفات حضرت‌عالی با ایده‌ها و افکار و گفته‌های ایشان در اوّلین تالیفات خود نتیجتاً شما خود را چه قدر مدیون روشن‌گری‌های آن مرد بزرگ می‌دانید و تا چه حد مایل به ابراز این موضوع می‌باشید؟

مصفا: به یک معنا هیچی. تمام چیزهایی که کریشنامورتی گفته قبل از کریشنامورتی بودا گفته و مولوی گفته. من [تالیفات] کریشنامورتی را خواندم. نمی‌توانم بگویم: هیچی، [چون] خیلی مبالغه است لااقل از نظر مرتبط کردن موضوعات از کریشنامورتی استفاده کرده‌ام، چه قدرش قابل توجّه نیست.

- خوب، شما راهی هند هستید

مصفا: بله، من راهی هند هستم. امیدوارم که اگر دوستان سؤال دقیق و جدّی‌ای دارند مطرح کنند. به همین آقایی که آخرین سؤال را کرد بگو که این سؤال چه کمکی به تو می‌کند؟ از چه لحاظ به تو کمک می‌کند؟

- البته دوستان می‌توانند سؤالاتشان را کمافی‌السابق داخل سایت بنویسند، ما با آقای مصفا در ارتباط هستیم و سؤالات را برایشان به هند می‌فرستیم. آقای مصفا، شما هم لطف کنید و جواب‌ها را برایمان بنویسید و بفرستید تا ما تایپ کنیم و داخل سایت بگذاریم که دوستان بخوانند.

مصفا: بله

------

 
» جهت تهیهٔ DVD کامل وب‌سایت محمدجعفر مصفا، حاوی تمامی فایل‌های سایت از جمله فایل‌های تمامی جلسات، پرسش پاسخ‌ها، قطعه‌ویدیوها، مصاحبه‌ها و گفتگو‌ها و ...، به صفحهٔ تماس با ما مراجعه نمایید.
 
» برای اطلاع از تازه‌های سایت، انتشار هر کتاب، مقاله یا مصاحبهٔ جدید، انتشار محتوای تازه و برگزاری جلسات خودشناسی به سخنرانی محمدجعفر مصفا، می‌توانید در بخش خبرنامه عضو شوید.

   
 
 

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر

» لطفاً نظر خود را به خط فارسی بنویسید.

» اگر مایل به تماس با مدیر سایت یا محمدجعفر مصفا هستید، فقط از طریق صفحهٔ "تماس با ما" و ارسال ایمیل اقدام کنید.