گفتگو در شبکهٔ BBC دربارهٔ جیدو کریشنامورتی:
این گفتگو در اوت سال 2005 انجام شده است. شرکتکنندگان در این گفتگو رامین جهانبگلو، سیامک عاقلی و محمدجعفر مصفا هستند.
با کلیک بروی دکمهٔ پخش صدا میتوانید این گفتگو را بشنوید و در ادامه، میتوانید متن این گفتگو را نیز بخوانید:
همچنین میتوانید فایل صوتی این گفتگو را از لینک مستقیم زیر دانلود نموده و با هر برنامه یا دستگاه پخشکنندهٔ mp3 گوش دهید. براي دريافت فايل، روي لینک دریافت مستقیم، با كليد سمت راست ماوس، كليك كرده و Save Target As را انتخاب نمائيد:
» چنانچه احیاناً نتوانستید از روشهای فوق استفاده نمایید، از پوشهٔ مربوط به فایلهای مصاحبهها در یکی از سه آرشیو بزرگ سایت میتوانید دانلود نمایید:
متن گفتگو:
+ متن زیر را بصورت فایل pdf از اینـجـا دریافت نمایید.
اندیشهها
گفتگوی رامین جهانبگلو با اندیشمندان
جهانبگلو: برنامه این هفته اندیشهها به چهره عارف بزرگ هندی "جیدو کریشنامورتی" اختصاص یافته است. جیدو کریشنامورتی در ۱۱ می ۱۸۹۵ در شهر کوچکی واقع در ۱۵۰ کیلومتری شمال مدرس در هند دیده به جهان گشود. پدر او از کاست برهمن بود و در اداره مالیات اشتغال داشت. کریشنامورتی مادر خود را در سن ۱۰ سالگی از دست داد و پدر او که به Theosofical Societyخانم Helena Blavatsky نزدیک بود برای نزدیک بودن به این گروه خانواده خود را به شهر Adyar واقع در Chennai برد. به دنبال این نقل مکان در ۱۹۰۹ کریشنامورتی نوجوان توسط Annie Besant و CW Lidbite به عنوان منجی جدیدی کشف شد. بدین گونه کریشناجی و برادرش اینتیناندا از پدرشان جدا شدند و توسط مجمع تصوف خانم Besant بزرگ شدند و سپس هر دو برای ادامه تحصیل به انگلستان فرستاده شدند ولی با مرگ برادر کریشنامورتی، به دلیل بیماری سل در سال ۱۹۲۵ کریشناجی جوان دچار توهم زدایی شدیدی درباره سرنوشت پیامبرگونه خود شد و مجمع عرفانی ستاره شرق را که رهبری آن را به عهده داشت، ترک کرد. بدین گونه کریشنامورتی تا زمان مرگ خود زندگی خود را به تدریس و سخنرانی درباره مسائلی چون شناخت، آزادی، حقیقت و عشق در هند، اروپا و آمریکا گذراند. او کتابهای متعددی چون "حضور در هستی"، "شرح زندگی"، "نگاه در سکوت"، "بصیرت"و "آینده اکنون است" را به چاپ رساند که بسیاری از آنها مطالب و گفتگوهای زنده او با سوالکنندگان است. کریشنامورتی در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بر بسیاری از شخصیتهای هنری، ادبی و علمی قرن بیستم افرادی چون بیتلها، بروسلی و دیوید بوهم تاثیر گذار بود و به همین دلیل او را به عنوان یکی از مهمترین گروههای هیپیها در دهه ۱۹۶۰ نام بردند. ولی تصورات غلط و اشتباهی نیز درباره تفکر و اندیشه کریشنامورتی نیز وجود دارد که بنا به پیشبینی خود او فاصله فکری میان او و شاگردانش را زیاد میکند. از این جهت شاید به درستی بتوان گفت که گفتهها و تعلیمات کریشنامورتی تبلیغپذیر نیستند و او خود بر این عقیده بود که هیچ جانشینی ندارد و هیچ کس مجاز نیست گفتههای او را تعبیر و تاویل کند. کریشنامورتی در ۱۷ فوریه ۱۹۸۶ در اوهای واقع در کالیفرنیا دیده از جهان فرو بست.
جهانبگلو: آقای عاقلی، آیا پدیدهای به نام "سیستم" کریشنامورتی وجود دارد یا این که کریشنامورتی یک معلم و متفکر پر رمز و راز است که آشنا شدن با چهره او و تعلیماتش مستلزم یک آمادگی روحی و روانی خیلی خاص هست؟
عاقلی: کریشنامورتی به طور کلی از ۳ جنبه قابل بررسی و مطالعه هست و شناساییاش از یک جذابیت خاصی برخوردار است. یکی از حیث سرگذشتش که سرگذشت بسیار جذاب و خواندنی دارد. یکی از حیث عوالم و تجربیات باطنی و شخصیت فردیاش هست که جای بررسی و مطالعه دارد. و یکی هم از حیث تعالیمی که در قرن بیستم مطرح کرد و میشود ایشان را جزء چهرههای اثرگذار مهم قرن بیستم به شمار آورد. اما اگر بخواهیم آقای کریشنامورتی را در یک تقسیمبندی کلی بگنجانیم نه به آن معنا در مفهوم سنتیاش میتوان ایشان را عارف به حساب آورد در حالی که عارف هم بودند یعنی صاحب تجربیات باطنی یا به تعبیر جدید تجربیات دینی بودند و از طرف دیگر نه میشود ایشان را عارف نشناخت .این است که جای دادن ایشان را در طبقهبندیهای مختلف کار مشکلی میکند این است که معمولا کریشنامورتی به عنوان آموزگار جهانی معرفی میشود و این اصطلاح را هم ابتدا انجمن تئوسوفی که مورد اشاره آقای جهانبگلو هم قرار گرفت برای ایشان در نظر گرفته بودند که کم کم این اسم روی ایشان باقی ماند. کریشنامورتی بر خلاف سایر عرفا که معمولا دستگاه و سیستمی داشتند و زبان و اصطلاحشناسی و دیدگاه فلسفی-دینی خاصی را برای بیان تجربیات و آموزههای خودشان استفاده میکردند ایشان میشود گفت که برای اولین بار عرفان را از شکل سنتیاش درآورد و آن را با زبان عقلانی قرن بیستمی مطرح کرد. یعنی زمانی که مخاطب کریشنامورتی را در نظر میگیریم میبینیم که هر انسانی صرف نظر از عقیدهای که دارد میتواند مخاطب کریشنامورتی قرار بگیرد. و این گویای این نکته هست که ایشان خودش را محدود به سیستم و قالب خاصی از لحاظ فکری و عقیدتی نکرده بود.
جهانبگلو: اتفاقا در ادامه فرمایشات شما سوالی که من از آقای مصفا داشتم که بحث را وارد مبانی فکری کریشنامورتی میکند، این است که یکی از مبانی فکری کریشنامورتی این است که دانستگی بسیار محدود و کوچک است. و دانستگی یعنی رنج و اندوه و آنچه که ورای دانستگی هست، بسیار وسیعتر از دانستگی و دانستهها هست. و او خودش میگوید که "آن کسی که همیشه میاندیشد کسی است که نمیاندیشد" این جمله معروف کریشنامورتی هست. و اضافه میکند که "دانستگی حکم یک قایقی را دارد که بر روی یک اقیانوس ناشناختهها هست"
مصفا: بدیهی است که منظورش از دانستگی، دانستگیهای فیزیکی و علمی نیست. او اصلا بحث دانشهای علمی را از دانستههایی که در مجموع تشکیل پدیدهای را به نام "خود" میدهند، سوا کرده است. خود حاصل نوعی دانستگی است. من میدانم که مثلا آدم حقیری هستم اینها از یک پدیده وسیع میآیند من را تقلیل میدهند به حقیر، متشخص، بیعرضه، باعرضه و غیره. به همین معنا است که صحیح میگوید، من در اقیانوس زندگی باز هستم یعنی اگر من هیچ نوع اندیشهای درباره خودم نداشته باشم که چنین یا چنان هستم، باز هستم. یعنی وصلم به کل عالم هستی. ولی بعد از این که گفتم من حقیرم، مصفا تقلیل پیدا کرده به حقیر، به حقارت. به همین معناست که میگوید اندیشه محدود است، اندیشههای تعبیری یا اندیشههای تشکیل دهندهٔ self یا "خود".
جهانبگلو: اتفاقا در ادامه مطلبی که شما فرمودید من فکر میکنم که باید به این مسئله هم توجه کرد و این سوالی است که من از آقای عاقلی خواهم کرد که کریشنامورتی در حقیقت میگوید که زندگی از زمانی که ما متولد میشویم تا زمانی که ما میمیریم یک روند آموزشی است. و آموزش الزاما خواندن یک کتاب یا گذراندن یک امتحان نیست بلکه در حقیقت آموزش آن چیزی است که ما در تمام طول زندگیمان میگیریم. و اضافه میکند که زندگی کردن یعنی آن چه که ما هر روز به نوعی به آن اتکا داریم و سر و کار داریم و آزادی از دانستگی خودش یک مرگ است ولی خودش یک زندگی جدید هم هست.
عاقلی: نکته شما من را یاد شعر معروف مولانا انداخت که:
رو بمیر ای خواجه قبل از مردنت تا نباشد زحمت جان کندنت
آن چنان مرگی که در نوری روی نی چنان مرگی که در گوری روی
که دقیقا با نکتهای که شما درباره کریشنامورتی عنوان فرمودید تطبیق میکند. بله، کریشنامورتی قائل به نوعی شناخت هست که این شناخت با شناختی که به طور معمول از معرفت میشود، متفاوت است. کریشنامورتی معرفت را در واقع به عنوان اندوختههای حافظه میشناسد که به قول عرفای خودمان میتواند حجاب عارف یا سالک قرار بگیرد. و توصیه ایشان این است که ما باید لحظه به لحظه خودمان و دنیای خودمان را زیر نظر داشته باشیم و با یک ادراک مستقیم شهودی که ادراکی مثل ادراک دیدن هست جهان را مورد کاوش قرار بدهیم، سوال بکنیم و لحظهای از نگریستن به جهان نایستیم. در واقع کریشنامورتی میگوید که انسان از مدار راستین خودش خارج شده و میخواهد راه درست زیستن را به ما بیاموزد. و برای این که انسان به مدار اصلی خودش بازگردد، توصیه میکند به اینکه انسان باید لحظه به لحظه در حال نگریستن باشد، در حالت توجه به سر ببرد. در واقع این کلید تعالیم کریشنامورتی است که فهمش برای بسیاری هم دشوار است. چون کریشنامورتی توضیح میدهد انسانی که در مدار قرار گرفته از چه ویژگیهایی برخوردار است. همان ویژگیهایی که ما در ادبیات کهن عرفانی خودمان در نزد انسان کامل مییابیم. از طرف دیگر زمانی که از او راه و رسم را میپرسند، به جای این که روش و متد پیشنهاد بکن،د میگوید لازمهٔ این کار این است که ما دانا به احوال خویشتن و به جهان هستی باشیم و حضور لحظه به لحظه در هستی داشته باشیم. و مرادش از یادگیری همین ارتباط مستقیم لحظه به لحظه و شهوداً با جهان هستی هست. که از این ادراک یا دریافت، به دانستن یا یادگیری تعبیر میکند. لذا باید بین یادگیریای که مراد کریشنامورتی است با یادگیریای که به طور معمول در زبان مراد میشود، تفاوت قائل شد. و در واقع همین مسئلهٔ یادگیری است که کلید تعالیم کریشنامورتی را تشکیل میدهد.
جهانبگلو: اتفاقا من فکر میکنم نمیشود از مسئله یادگیری و دانستگی مورد اشاره کریشنامورتی صحبت کرد بدون این که اشاره بکنیم، آقای مصفا، به مسئلهٔ عشق و آزادی که از نظر کریشنامورتی اینها تواما با همدیگر هستند. شما در یکی از کتبی که از کریشنامورتی ترجمه کردهاید تحت عنوان "شرح زندگی"، آن جا کریشنامورتی به مسئلهٔ عشق میپردازد و معتقد است که زندگی بدون عشق بیثمر است و مثل یک زمین شورهزار میماند. ولی یک بحث خیلی جالبی که میکند این است که در عشق نمیتواند فشار و اجبار وجود داشته باشد. چون آن جایی که فشار و اجبار وجود داشته باشد، عشق وجود ندارد.
مصفا: کریشنامورتی در مورد عشق کلیتر صحبت میکند و آن این که میگوید ما نمیتوانیم در مورد عشق به یک شکل مثبت صحبت بکنیم. بهترین طرز برخورد با عشق، منفی است. یعنی ما باید ببینیم چه چیزهایی عشق نیست. مثلا آیا حسادت عشق است؟ آیا وابستگی عشق است؟ آیا رشکورزی عشق است؟ و بعد می گوید: نه، اینها عشق نیست. میگوید وقتی که ما کشف کردیم که چه چیزهایی عشق نیست، میگوید وقتی تمام اینها زائل شدند، پدیدهای متبلور میشود به نام انرژی عشق. آن اصالت دارد و آن عشقی است که وابسته نیست، نیاز به تجلی ندارد، اگر چه متجلی میشود، ولی لزوما نیاز به تجلی ندارد. در حال حاضر من اگر به کسی نگویم "دوستت دارم"، فکر میکنم عشق ندارم! یعنی حتما باید یک جلوه برونی پیدا کند. ولی عشق به معنای اصیل اولا جلوه برونی ندارد، ثانیا این که محدود نیست. یعنی یک کیفیت وجودی است برای من انسان. مثل نفس کشیدن. من نمیگویم "من نفسم را به تو میکشم". اگر بگویم "من نفسم را به تو میکشم" همان قدر غلط است که بگویم "به تو عشق میورزم". عشق متوجه چیزی نیست. کیفیتی از وجود من است. شور هستی است، شور زندگی است. در حال حاضر ما مثلا رشکورزی را عشق تلقی میکنیم. حال آن که رشکورزی عامل اسارت است، یعنی ضد آزادی. من در عشقها و دوستیهای کنونی وابستهام. این یعنی آزاد نبودن. چون عشق به معنای واقعی Object ندارد. اصلا آزادی جزء ماهیتش است. باز است. یک کیفیت باز است در یک انسان.
جهانبگلو: این خیلی صحبت جالبی بود که شما کردید برای این که من یک جایی خواندم که کریشنامورتی خودش میگوید که مسئله دوست داشتن یا عشق، نباید به صورت یک تجارت باشد. و این ما را میرساند به آن نکتهای که شما ذکر کردید و من میخواستم که با آقای عاقلی ادامه بدهیم و آن مسئله فردیت و فرد است که کریشنامورتی به آن اشاره میکند. کریشنامورتی در یکی از مناظرههای خودش با معلمین به این مسئله اشاره میکند. آقای عاقلی که اگر ما بنیادهای بزرگی بر اساس "من" فرد بسازیم، گرفتار میشویم و ناچار خواهیم شد که باز دومرتبه یک معلم دیگری بیاید و او ما را از آن معبدی که برای خودمان ساختهایم، آزاد کند. بنابراین بحثی که کریشنامورتی میکند این است که همهٔ افراد میخواهند افراد معروفی بشوند و از لحظهای که این اتفاق میافتد دیگر آزادی خودشان را به کلی از دست میدهند. ما میتوانیم اینجا به این مسئله اشاره بکنیم که پس اندیشه کریشنامورتی با هرگونه جذمگرایی، هرگونه نگاه ایدئولوژیک و هرگونه رهبری معنوی شدیدا مخالفت میکند.
عاقلی: بله، به طور کلی در سنتهای عرفانی یا در سیر و سلوک سنتی، همیشه یک مرشدی، قطبی، راهبری بود و یک سالکی و رهروی. اما کریشنامورتی از معدود عرفایی هست یا شاید یگانه عارفی هست که خیلی با اتوریته و آموزگار یا قطبگرایی در سیر و سلوک باطنی، مخالفت میورزد و میگوید که هر کسی خودش باید راه خویش را پیدا کند. و به رغم اینکه همیشه اعتقاد بر این بوده که یک راهبر، یک معلم میتواند خیلی سالک را در رسیدن به آن مقصود یاری برساند، ایشان میگفت که نهایت اینکه فرد از طریق مرشد یک سلسله حرفهایی را به نحو دست دوم فرا میگیرد و این فراگیری جزو دانستههایی است که به حافظهاش سپرده میشود و این مجموعهٔ دانستههایی که به حافظه سپرده میشود چندان کمکی نمیتواند فرد را - در آن نگاهی که مورد نظر کریشنامورتی بوده - یاری برساند. چرا که کریشنامورتی همان طور که قبلا خدمتتان عرض کردم قائل به این بوده که انسان باید به مرتبهای برسد که صاحب دید شهودی لحظه به لحظه بشود، که در این لحظه به لحظه به سر بردن، فرد لحظهٔ حال را تجربه میکند و یک خردی، یک نیروی دانایی میآید و لحظه به لحظه حضور خودش را در این لحظه به لحظه زیستن نشان میدهد و این خیلی شباهت دارد به بعضی از اشاراتی که ما از سقراط به یاد میآوریم چرا که او هم همیشه در پی آگاه کردن انسان بر جهلش بوده و میگفت که در این وقوف بر جهل است که انسان راه درست زیستن را میآموزد. اگر سقراط معترف بر وقوف بر جهل بوده و اعتقاد داشته که انسان فقط میتواند بر جهلش واقف بشود پس آگاهی یا دانایی چه میشود؟ برای اینکه دیگر جایی برای دانستن باقی نمیماند. فقط جا برای وقوف بر نادانی باقی میماند. در لابلای نظریات سقراط هم ما میبینیم که انسان زمانی که بر محفوظاتش، بر معلوماتش و بر دانستههایش وقوف پیدا کرد، یعنی نسبت به جهل و نادرستی اینها وقوف پیدا کرد،، در انسان یک موتاسیونی اتفاق میافتد که در این موتاسیون، انسان به کلی برخوردش با خود و جهان هستی دگرگون میشود و دیگر از طریق فکر و قالبهای فکری و آموختههای قبلی نیست که ارتباط برقرار میکند. بلکه یک ارتباط حضوری شهودی بیواسطه پیدا میکند که انسان در کمال اختیار تحت یک خرد راهبری به رفتار و به عمل در میآید. و کریشنامورتی در واقع میخواست افراد را بر این نکته آگاه بکند که انسان غیر از معرفت یا معلومات از طریق یک ادراک شهودی هم میتواند صاحب یادگیری و درک و فهم بشود.
مصفا: چیزی که از قول سقراط فرمودید. سقراط گفته که "ما فقط کارمان این است که جهل را زائل کنیم، پس کی یاد بگیریم؟" این سوال مثل این است که مولوی میگوید که ما انگشتمان را روی چشممان گذاشتهایم، بنابراین دنیا را نمیبینیم. حالا کافی است که ما انگشتمان را برداریم. وقتی انگشتمان را برداریم، میبینیم. این یعنی آگاهی، یعنی دیدن. جواب سقراط این است که وقتی تو جهل را از بین بردی، آنچه باقی میماند روشنایی است. جهل مترادف با توهم است.
عاقلی: این روشنایی که شما به آن اشاره میکنید، از نوع یا جنس دانستهها و معلومات نیست، بلکه یک جور درک شهودی است که انسان مثل این که صاحب چشم دیگری میشود که با این چشم میبیند. برای افراد عادی شاید درک این مطلب مشکل باشد که چطور ممکن است که ما با چشم دیگری ببینیم. ولی زمانی که سقراط و کریشنامورتی را میخوانیم، میبینیم که ما موقعی که دست از معلومات و آموختههای اشتباهمان برداشتیم، دست از جهل و توهم برداشتیم، کی دست بر میداریم؟ موقعی که وقوف بر جهل پیدا کنیم. چون انسان خود به خود تابع حقیقت است موقعی که پی برد به جهل دارد تصمیم میگیرد یا رفتار میکند، خود به خود دست از جهل بر میدارد. در ارتباط با وقوف یافتن بر جهل هست که انسان دیگر از طریق آموختههایش سعی نمیکند جهان هستی را درک بکند. بلکه از طریق نوعی ادراک شهودی به درک خود جهان هستی میرسد و این ادراک شهودی راهبر او در تصمیمگیریها، تفکرات و احساساتش هست.
جهانبگلو: آقای مصفا، اتفاقا در ادامه فرمایشات آقای عاقلی جنبهای که برای من جالب بود که فکر میکنم برای شنوندگانمان هم جالب هست این است که کریشنامورتی میخواهد هر نوع رابطه مرید و مرادی را حذف کن. آیا شما هیچ تشابهی بین تعلیمات کریشنامورتی و تعلیمات عرفای ما ایرانیان میبینید؟
مصفا: بله، از جمله در رابطه با همین مسئله مرید و مرشد بازی مولوی خیلی صریح میگوید:
چشم داری تو، به چشم خود نگر منگر از چشم سفید خیرهسر
چشم چون نرگش فرو بندی که چی؟ که عصایم کش که کورم ای اخی
آن عصاکش که گزیدی در سفر خود بدان کاو هست از تو کورتر
میگوید خودت باش، خودت راه برو، چشمی که دیگری دارد تو هم داری. به خودت اتکاء کن. این یک بعد موضوع. من کتاب "با پیر بلخ"را که تفسیر کردم به این نتیجه رسیدم که یک شباهتهای عجیبی در رابطه با اصول، نه حتی فروع، بین کریشنامورتی و مولوی وجود دارد. مثلا یکی از اصول حرفهای کریشنامورتی اینست که میگوید از دوگانگی باید خارج شد. میگوید وقتی از دوگانگی خارج شدی، این پدیدهای که به نام self استمرار پیدا میکند، دیگر قابل استمرار نخواهد بود. حالا ببینید دقیقا مولوی چه تمثیلی در این رابطه دارد. میگوید یک خواجهای یک غلام احول، یعنی دوبین، داشت. به غلام گفت برو در پستو یک بطری هست بیاور. غلام رفت و برگشت گفت دو تا بطری هست. خواجه گفت نه، پسر تو چون احول هستی، یکی را دو تا میبینی. غلام گفت به من طعنه نزن ارباب. دو تا بطری هست. خواجه گفت برو یکی از آنها را بشکن. وقتی رفت یکی را شکست، دید آن یکی هم از چشمش ناپدید شد! این دقیقا یعنی همین حرف کریشنامورتی. میگوید که درک کن که: The observer is the obserevd ، مشاهدهکننده همان مشاهدهشونده است. دو تا پدیده نیست. وقتی من میگویم "من حقیرم"، "من" یک پدیده نیست و "حقارت" یک پدیدهٔ دیگر. اینها هر دو یک پدیدهاند و آن یک توهم است. یا دربارهٔ مثلا "جستجو" مولوی میگوید:
طالب هر چیز ای یار رشید جز همان چیزی که میجوید ندید
این ترجمهٔ دقیق این عبارت کریشنامورتی است که میگوید You wil find what you seek "تو آن چیزی را مییابی که جستجو میکنی".
یا در رابطه با اندیشه، کریشنامورتی از اصولیترین تئوریهایش این است که تمام رنج انسان مبتنی بر نوعی اندیشه است. آن اندیشهای که به آن تعبیری میگوید. مولوی هم میگوید:
جمله خلقان سخرهٔ اندیشهاند زین سبب خستهدل و غم پیشهاند
فکرتت از ماضی و مستقبل بود چون از این دو رست، مشکل حل شود
ببینید چقدر روشن میگوید. کریشنامورتی هم میگوید که درد انسان این است که اندیشهاش یا به گذشته نوسان میکند، یا در آینده. و اگر از این دو تا رها شد، رنجی نخواهد داشت.
یا یکی از اصول نظریات کریشنامورتی برای رهایی این است که میگوید همیشه در زندگی حضور پیدا کنید، یا حضور داشته باشید. و این در آئین اسلام و در ادبیات اسلامی، خود همین حضور به قدری رویش تکیه شده که حد ندارد. مثلا مولوی میگوید:
بشنو از اخبار آن صدر صدور لاصلاه تم الا بالاحضور
میگوید حتی نمازت معنایی ندارد، کامل نیست، مگر با حضور. برای حضور بیشترین اهمیت را قائل شده.
جهانبگلو: سوال آخر را از آقای عاقلی داشتم و آن سوال ارتباط پیدا میکند با تاثیر کریشنامورتی در دنیای امروز و آن چیزی که از کریشنامورتی به نظر شما در قرن بیستویکم باقی خواهد ماند و تعلیماتی که از او باقی خواهد ماند که میتوانیم بگوییم میتواند تاثیر گذار باشد.
عاقلی: اولا خدمتتان عرض کنم که بزرگان فرهنگی زیادی بودهاند که تحت تاثیر کریشنامورتی قرار داشتند. برای مثال هاتس لی آدم کوچکی نبود و از دوستداران و پیروان کریشنامورتی بود. یا هنری میلر همینطور. و شخصیتهای برجستهٔ زیاد دیگری از جمله دیوید بوهم که شما هم در معرفی کریشنامورتی به او اشاره کردید، که صاحب یکی از معروفترین نظریهها در زمینه فیزیک کوانتوم هست. اما در مورد این که از کریشنامورتی چه به میراث خواهد ماند، من تصور میکنم که کریشنامورتی جزو معدود متفکران این قرن است که تاثیرات اندیشهاش بسیار عمیق و پایدار برای نسلهای آینده خواهد بود. برای اینکه الان موجی در جهان به راه افتاده تحت عنوان New Age که به موج سوم ترجمه میکنند، که اینها دنبال معنویت هستند و میگویند که انسان به مرحلهای رسیده که الان دیگر باید از نیازهای مادیاش فراتر برود و به باطن یا معنویات بپردازد و در ارتباط با پرداختن به معنویت و اینکه انسان در آن مدار تعادل روحی و روانی و معنوی خودش قرار بگیرد، سخنان کریشنامورتی میتواند بسیار آموزنده و راهبر باشد.
-----
» جهت تهیهٔ DVD کامل وبسایت محمدجعفر مصفا، حاوی تمامی فایلهای سایت از جمله فایلهای تمامی جلسات، مصاحبهها و گفتگوها، به صفحهٔ تماس با ما مراجعه نمایید.
» برای اطلاع از تازههای سایت، انتشار هر کتاب، مقاله یا مصاحبهٔ جدید و برگزاری جلسات خودشناسی به سخنرانی محمدجعفر مصفا، میتوانید در بخش خبرنامه عضو شوید.
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر
» لطفاً نظر خود را به خط فارسی بنویسید.
» اگر مایل به تماس با مدیر سایت یا محمدجعفر مصفا هستید، فقط از طریق صفحهٔ "تماس با ما" و ارسال ایمیل اقدام کنید.