به علت حاكمیت پندار بر ذهن، اتاق وجود من، یعنی ذهن من تاریك است. اكنون از درون این اتاق تاریك بهدهها و صدها موضوع اجتماعی یا هر موضوع دیگر نگاه میكنم و نتیجتاً همهٔ آنها را تاریك میبینم.
حال كار مفید این نیست كه تو آن ده یا صد موضوع و مورد را برای من روشن كنی؛كار مفید این است كه كمك كنی بهروشن شدن اتاق تاریك ذهنم. وقتی این اتاق روشن شد خود من میتوانم از یك موضع روشن آن صد مورد ـ و بیشتر از آن را ـ روشن ببینم.
خدایا این چه مصیبت و بدبختی وحشتناکی است كه بر انسان وارد شده است. این واقعاً یک بلای عظیم است، یک خسران فاحش است که انسان حالات اصیل و فطری خود را فراموش کند، با فطرت خود بیگانه شود و به جای آن یک شبه هستی دروغ و عاریت را حاکم بر خود و زندگی خود نماید.
انسان چند سالی بیشتر هستی و حیات معنوي به معنای واقعی ندارد آنهم معنويتی که هنوز خام است و رشد نکرده است ـ طفل معصوم سفر زندگی را تازه شروع کرده و هنوز در ابتدای راه است که جامعه آن میراث شوم را یک شبه، مثل یک کابوس هولناک بر او تحميل میکند.
و این میراث است که چشمه هستی فطری شاداب و پر طراوت او را میخشکاند و از او یک کویر خشک و یک برهوت میسازد که زمانی به طراوت و زيبايی بهشت بوده، کويری که پر از خار است با مقداری گلهای کاغذی که فقط زرق و برق دارند، نه بو نه شادابی و نه طراوت.